در دوران جنگ جهانی دوم، دو زندانی آمریکایی درحالیکه سعی داشتند از بازداشتگاه 17 فرار کنند، کشته میشوند. همین اتفاق باعث میشود زندانیهای دیگر، به وجود یک خبرچین در بین خودشان پی ببرند و فردی به نام «سِفتون» که در بازداشتگاه، بازار سیاه به راه انداخته، مضنون اصلی این جریان میباشد.
یک نوازنده ساكسیفونی بنام «فرد مادیسون» در آیفون خانه اش میشنود که "دیک لورنت مرده است". این پیام در ابتدا برای او بی مفهوم است. روزی همسرش بستهای حاوی یک کاست ویدئو در جلو خانه پیدا میکند، وقتی با هم به تماشای آن مینشینند نمای بیرونی خانه خود را مبینند. آن دو حدس میزنند که فیلم را یک بنگاه معاملات ملکی فرستاده است. بعدتر فیلمی دیگر پیدا میکنند که اینبار علاوه بر نمای بیرون، وارد خانه شده و آنها را خوابیده در اتاق خواب نشان میدهد. نگران از این موضوع، به پلیس آگاهی میدهند. ماموران پلیس ناتوان از حل معما از آنها می خواهند ضریب امنیتی خانه را بالاتر ببرند...
یک مامور مراقبت پارانویی و مرموز، پی می برد زوجی که در حال نظارت بر آن هاست، ممکن است به قتل برسند...
در زندانی مجهز که در یک آزمایشگاه پژوهشی ساخته شده، ۲۰ مرد را در برابر دستمزدی ۴۰۰۰ مارکی گرد هم می آورند تا ۱۲ تن از آنها نقش زندانی و ۸ نفر دیگر نقش زندان بان را ایفا کنند. زندانی ها به سلول هایشان هدایت می شوند و باید به مقررات زندان گردن نهند و نگهبانان نیز به وظایف خود (بدون اعمال خشونت) عمل کنند.
یک معلم دبیرستان که عادت به استفاده از مواد مخدر دارد، بعد از اینکه یکی از دانش آموزانش به راز او پی می برد، رابطه ای دور از انتظار را با او شکل می دهد.
«ناتالی» (دیاز)،«دیلن» (باریمور) و «الکس» (لیو)، برای مردی به نام «چارلی» (با صدای فورسایت) کار می کنند که هرگز با کارمندان خود رو در رو ملاقات نمی کند. در مأموریت این بار، «اریک ناکس» (راکول)، یکی از نوابغ فن آوری های الکترونیک ربوده شده و «راجر کوروین» اهریمنی (کوری) مظنون شماره ی یک تلقی می شود...