آملی یک دختر جوان تنهاست. نه فقیر است نه ثروتمند نه زشت است نه زیباست، معمولی است. با یک خانهٔ معمولی و یک شغل معمولی یعنی کار در یک کافه. زندگی اش آرام و کسالت بار از کنارش می‌گذرد با این حال او خوشحال و مسرور است. هر چه باید تجربه کرده ولی لذتی نبرده. آملی همچنان طالب تنهایی است او خود را با سوالات احمقانه سرگرم می‌کند تا اینکه اتفاقی رخ می‌دهد که زندگی آملی را دچار دگرگونی می‌کند...

در سال ۱۹۹۴، در اولین روزی که یو یول به‌عنوان دی‌جی جدید برنامه رادیویی محبوب آلبوم موسیقی به روی آنتن رفت، یک دختر دانشگاهی، می‌سو، با هیون وو ملاقات می‌کند که بر حسب اتفاق به نانوایی که وی در آن کار می‌کند، سر می‌زند. مانند موسیقی که از رادیو پخش می‌شود، فرکانس‌های آن‌ها به‌آرامی با هم هماهنگ می‌شوند؛ حتی زمانی که از هم جدا می‌شوند، برنامه آن‌ها را از طریق جزر و مد وقایع برخاسته از هم تصادف محض و هم اجتناب‌ناپذیر در کنار هم قرار می‌دهد تا آنگاه که واقعیتی تلخ رخ می‌دهد و آن‌ها را از هم جدا می‌کند.

اوایل قرن بیستم. «کارن دینسن» (اسرتیپ) که از محدودیت های اجتماعی به تنگ آمده، با «بارون برور بلیکس» (براندائر) ازدواج می کند. این دو قرار است دانمار را به مقصد یک مزرعه ی دام پروری در آفریقای شرقی ترک کنند. چندی بعد در راه سفر به نایروبی و ملحق شدن به «بارون»، «کارن» با ماجراجویی انگلیسی به نام «دنیس فینچ هاتن» (ردفورد) آشنا می شود...

یک مشاور سیاسی در تلاش است تا روابط گذشته‌ و همینطور طلاق قریب الوقوع اش را برای دختر ۱۱ ساله اش توضیح دهد...