فارست گامپ مادرزاد دچار اختلالاتی ذهنی و جسمی است. در کورکی به طور معجزه اسایی توانایی راه رفتن را بدست می آورد اما همچنان ضریب هوشی اش بسیار از حد نرمال پایینتر است. مادرش با تلاش فراوان او را به مدرسه می فرستد. بر اساس سلسله ای از حوادث به موفقیتهایی بزرگ دست پیدا می کند. به جنگ ویتنام می رود و به عنوان قهرمانی دست پیدا می کند. و حتی عاشق می شود.
پیرمردی که از افسردگی رنج میبرد، مرده پیدا شده و میران، خانهدارش، متهم به قتل میشود. یانگ سوونهو، وکیل مدافع میران، با تعجب متوجه میشود که تنها شاهد این جنایت دختر نوجوانی مبتلا به سندرم آسپرگر است.
واشینگتن. «چنس» (سلرز)، مرد میان سال بی سواد و نادان، مدتهاست که عنوان باغبان در خانه ی ارباب پیرش زندگی می کند و تنها از طریق تلویزیون با دنیای خارج ارتباط دارد. پس از مرگ پیرمرد، او مجبور به ترک خانه می شود و خیلی زود به خانه ی سیاستمدار ثروتمندی به نام «بنجامین راند» (داگلاس) راه پیدا می کند...