«کنجی واتانابه» (شیمورا)، کارمند قدیمی بخش بایگانی شهرداری، در می‌یابد که به سرطان معده مبتلا شده و بیش از شش ماه دیگر زنده نمی‌ماند. او ابتدا می‌خواهد تا از آخرین روزهای زندگی‌اش لذت ببرد، اما این بی فایده است و «واتانابه» می‌میرد. در مراسم یادبودش، روشن می‌شود که پیش از مرگ یک زمین بازی برای بچه‌های محله ساخته است.

«سی.سی. بکستر» یک کارمند ساده است که در شرکت بیمه کار می‌کند. او برای بهتر شدن شرایط کاری و پیشرفت در آن، آپارتمان خود را در اختیار رؤسای بخشهای مختلف شرکت می‌گذارد تا آنها با معشوقه‌هایشان، ساعاتی را در آنجا مشغول باشند.

زمانی که یک حسابدار از طریق فیسبوک با یک دوست قدیمی آشنا می شود، وسوسه می شود و به همراه او پا به دنیای جاسوسی بین المللی می گذارد.