دو مرد زندانی عهد می بندند که پس از چند سال، از طریق رفتار مناسب با عرف، به آرامش و رهایی نهایی دست یابند.
فارست گامپ مادرزاد دچار اختلالاتی ذهنی و جسمی است. در کورکی به طور معجزه اسایی توانایی راه رفتن را بدست می آورد اما همچنان ضریب هوشی اش بسیار از حد نرمال پایینتر است. مادرش با تلاش فراوان او را به مدرسه می فرستد. بر اساس سلسله ای از حوادث به موفقیتهایی بزرگ دست پیدا می کند. به جنگ ویتنام می رود و به عنوان قهرمانی دست پیدا می کند. و حتی عاشق می شود.
یک گروه از جستجو گران با استفاده از یک سیاه چاله که به تازگی کشف شده است توانستند محدودیت های انسان در سفر های فضایی را از بین ببرند و امکان سفر به مکان های دورتر را فراهم آورند …
داستان فیلم در مورد ویل هانتینگ جوان ۲۰ سالهای است که در دانشگاه امآیتی سریدار است و نبوغی ذاتی در زمینه ریاضیات دارد اما استعداد خود را باور ندارد. استلا اشکارسگورد بازیگر سوئدی در نقش جرالد لمبیو پروفسور ریاضی دانشگاه امآیتی که استعداد ویل هانتینگ را کشف میکند، رابین ویلیامز در نقش روانشناسی که با ویل هانتینگ گفتگو میکند و بن افلک هم در نقش چاکی سالیوان دوست صمیمی ویل هانتینگ در این فیلم بازی میکنند. لورنس بندر تهیهکننده و سو آرمسترانگ، جاناتان گوردون، باب وینشتین و هاروی وینشتین تهیهکنندگان اجرایی فیلم ویل هانتینگ نابغه بودهاند. ژان یوس اسکافیر مدیر فیلمبرداری، ملیسا استوارت طراح تولید، جیمز مکآتیر کارگردان هنری، یارو دیک طراح صحنه و بئاتریکس آرونا پاستور طراح لباس و کری باردن، بیلی هاپکینز و سوزان اسمیت انتخابکننده بازیگران و تعیین نقشهای فیلم بودهاند.[۲]
داستان «جوکر» در دههی ۱۹۸۰ میلادی روی میدهد و زندگی «آرتور فلک» استند-آپ کمدین شکستخوردهای را روایت میکند که با طرد شدن از سوی جامعه به دنیای زیرزمینی جنایت در شهر گاتهام گرایش پیدا میکند.
داستان این فیلم با تمرکز روی جولیوس رابرت اوپنهایمر، به ماجرای گروهی از دانشمندان پروژهی منهتن میپردازد که بمبهای اتم استفادهشده در شهرهای هیروشیما و ناکازاکی کشور ژاپن را برای ارتش آمریکا تولید کردند. تسلیم امپراطوری ژاپن در پی بمباران اتمی، به جنگ اقیانوس آرام خاتمه داد.
پیرمردی در شهری بزرگ زندگی میکند و از کل جامعه فاصله گرفته است و در تنهایی به سر میبرد. خانهی کوچک او در میان آسمان خراشهایی است که هر روز بلندتر میشوند و اکنون شهرداری میخواهد خانهی او را تخریب کند و تخلیه کند. اما پیرمرد حاضر نیست خانهاش را به هیچ وجه ترک کند به همین علت با هزاران بادکنک که به خانهاش وصل کرده است به پرواز در میآید تا سفر پر ماجرایی را آغاز کند. اما بر حسب اتفاق پسر شش سالهی همسایه نیز با او همراه میشود و آنها در سفری به سرزمینی دور افتاده ماجراهای جالبی را تجربه میکنند.
رایلی دختر 11 ساله و شادی است که بخاطر شرایط خانوادگی، مجبور می شود به همراه پدر و مادرش به شهر سان فرانسیسکو نقل مکان کند. رایلی در این شهر جدید باید دوستان جدید پیدا کرده و وضعیت خودش را با این محیط تطبیق دهد. با اینحال 5 احساس مهم ذهن او شامل "خوشی"، "ناراحتی"، "خشم"، "ترس" و "انزجار" قادر نیستند در موقعیت جدیدی که رایلی در آن قرار گرفته مدیریت همیشگی شان را بر ذهن او داشته باشند و دائما در حال کشمکش هستند، اما...
Llewelyn Moss stumbles upon dead bodies, $2 million and a hoard of heroin in a Texas desert, but methodical killer Anton Chigurh comes looking for it, with local sheriff Ed Tom Bell hot on his trail. The roles of prey and predator blur as the violent pursuit of money and justice collide.
هزار توی پن" فیلمی است فانتزی تاریک به زبان اسپانیایی محصول سال ۲۰۰۶ میلادی که گیرمو دل تورو نویسندگی و کارگردانی آن را به عهده دارد. اوفلیا (ایوانا باکرو)، دختر بچهای که با مادر باردار و ناپدریاش، یک نظامی فاشیست، در زمان جنگهای داخلی دوران ژنرال فرانکو، دیکتاتور اسپانیا زندگی میکند. او روزی حشرهای شبیه یک پری میبیند که او را به یک «هزارتو» اسرارآمیز هدایت میکند که به دنیای زیرزمینی ختم میشود. اینجاست که وی با یک فان برخورد میکند و در دنیای خیال و واقعیت ماجراهایی را پشت سر میگذارد...
داستان این فیلم براساس رمانی به همین نام و با الهام از داستان فرانکنشتاین نوشته شده است و روایتگر زنی جوان به نام بلا بکستر است که توسط دانشمندی مستعد و به نوعی عجیب و غیر معمول از مرگ به زندگی بازمیگردد. بلا بکستر تحت محافظت این دانشمند، مشتاق يادگيری و تشنه دنیادیدگی است و کمبود آنرا درون خود احساس میکند. به دنبال همین حس، روزی او به همراه وکیلی فاسد و جذاب فرار و ماجراجوییای را آغاز میکند.
پانزده سال پس از قتل خواهرش در شب هالووین ۱۹۶۳، مایکل مایرز از یک بیمارستان روانی فرار میکند و برای کشتن مجدد به شهر کوچک هادونفیلد، ایلینوی باز میگردد.
داستان آن در سال ۱۹۶۹ و شهر لس آنجلس رخ میدهد. ریک دالتون (لئوناردو دیکاپریو) بازیگر فیلمهای وسترن در تلویزیونهای سیاهوسفید در اواخر دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ میلادی میباشد که به مرور زمان شاهد کمرنگ شدن نقش و طرفدارانش در هالیوود میشود. بدلکار وی شخصی با نام کلیف بوث (برد پیت) است که سالیان سال در کنار ریک مشغول به همکاری بودهاست. پس از کمرنگ شدن کار ریک وی به الکل روی میآورد و کار خود را در هالیوود تمام شده میداند همچنین شایعههایی برای ریک به وجود آمدهاست که وی همسر خود را به قتل رساندهاست و همین باعث میشود که وی از زندگی ناراضی باشد. در طرف دیگر کلیف فردی است که در یک تریلر زندگی میکند اما به مراتب رضایت از زندگی بیشتری نسبت به ریک دارد. شارون تیت (مارگو رابی) همسر رومن پولانسکی منزل ریک را اجاره کردهاست. از طرفی نیز استیو مککوئین (دیمین لوئیس) با در مهمانی که توسط پلیبوی صورت گرفتهاست با ریک صحبت میکند و این صحبت راه گشای ادامه کار ریک میباشد.
Well-off ad man Ned Merrill is visiting a friend when he notices the abundance of backyard pools that populate their upscale suburb. Ned suddenly decides that he'd like to travel the eight miles back to his own home by simply swimming across every pool in town. Soon, Ned's journey becomes harrowing; at each house, he is somehow confronted with a reminder of his romantic, domestic and economic failures.
"آندرا ساچز" روزنامه نگار ساده ای است که به تازگی فارق التحصیل شده است.او به عنوان دستیار دوم "میراندا پرایستلی" مدیر اجرایی بی رحم و جدی یک مجله مد استخدام می شود. رویای "آندرا" تبدیل شدن به یک رونامه نگار ماهر و روبرو شدن با چالش در شغل حرفه اش است .دستیار اول "میراندا" توصیه هایی درباره طرز رفتارش به "میراندا" می کند...
سال 1884 در انگلستان، انولا، خواهر کوچکتر شرلوک هولمز در صبح تولد 16 سالگی اش متوجه میشود مادرش با به جا گذاشتن تعدادی هدایای عجیب و غریب ناپدید شده است، اکنون او شروع به جست و جو برای یافتن او میکند و …
یک فیلم اکشن حماسی درباره ی جاسوسی، سفر در زمان و تکامل. این فیلم داستان مردی را روایت می کند که قصد دارد با استفاده از سفر در زمان و تولد دوباره، از وقوع جنگ جهانی سوم جلوگیری کند.
این فیلم روایتگر عشق میان دو زن همجنسگرا است که در قالب تصاویری بیپرده و صریح نشان داده میشود. فیلم، دختر جوانی به نام «ادل» را به تصویر میکشد که اگرچه در ظاهر از نظر جنسی به مردان تمایل دارد، اما پس از آشنایی با دختری به نام «اما» به او دل میبازد. «زندگی ادل» روایتگر این دلدادگی و چگونگی بهوجودآمدن فاصله تدریجی میان این دو دختر است.
طوفان عجیبی باعث آزاد شدن موجودات خونخوار عجیبی در شهر کوچکی می شود.گروه کوچکی از شهروندان در فروشگاهی دور هم جمع شده اند و برای زندگی خود می جنگند...
After getting into a car accident while drunk on the day of her sister's wedding, Gwen Cummings is given a choice between prison or a rehab center. She chooses rehab, but is extremely resistant to taking part in any of the treatment programs they have to offer, refusing to admit that she has an alcohol addiction.