فارست گامپ (تام هنکس) مادرزاد دچار اختلالاتی ذهنی و جسمی است. در کورکی به طور معجزه اسایی توانایی راه رفتن را بدست می آورد اما همچنان ضریب هوشی اش بسیار از حد نرمال پایینتر است. مادرش با تلاش فراوان او را به مدرسه می فرستد. بر اساس سلسله ای از حوادث به موفقیتهایی بزرگ دست پیدا می کند. به جنگ ویتنام می رود و به عنوان قهرمانی دست پیدا می کند. و حتی عاشق می شود.

یک گروه از جستجو گران با استفاده از یک سیاه چاله که به تازگی کشف شده است توانستند محدودیت های انسان در سفر های فضایی را از بین ببرند و امکان سفر به مکان های دورتر را فراهم آورند …

«راوی» (نورتن)، جوانی پریشان حال پی می برد که به کمک مشت بازی با دست های برهنه، بیش از هر زمان دیگری احساس زنده بودن می کند. او و «تایلر دردن» (پیت) که به دوستانی صمیمی تبدیل شده اند، هفته ای یک بار با هم ملاقات می کنند تا با هم مشت بازی کنند. در حالی که افراد دیگری هم به باشگاه شان می پیوندند، محفل شان به رغم آن که رازی است بین شرکت کننده هایش، شهرت و محبوبیت یک باشگاه زیرزمینی را پیدا می کند.

یکی از مأموران اداره پلیس شهر بوستون به اسم بیلی کاستیگان از سوی دو تن از فرماندهانش یعنی کاپیتان کوئینان و سرجوخه دیگنام مأموریت پیدا می‌کند تا بصورت ناشناس در تشکیلات یک باند گانگستری بسیار مهم و خطرناک که رهبری آن برعهده فردی به اسم فرانک کاستلو است نفوذ نماید تا خبرهای آنجا را به اداره پلیس منتقل کند. از سوی دیگر یکی از افراد مهم و وفادار به کاستلو به اسم کالین سالیوان بعنوان یک پلیس به اداره پلیس شهر می‌پیوندد تا برای کاستلو خبرچینی کند. پس از گذشت مدتی از این اتفاقات بیلی پی می‌برد که گانگسترها یک جاسوس در اداره پلیس دارند و کالین نیز از سوی دیگر متوجه می‌شود فردی در تشکیلات آنها برای اداره پلیس جاسوسی می‌کند. با این وجود کالین و بیلی از مأموریت و هویت واقعی همدیگر اطلاعی ندارند و هر کدام در تلاشند تا هر چه زودتر فرد جاسوس را بدام بیندازند.

شش سارق (با نام‌های مستعار آقای سفید، آقای طلایی، آقای صورتی، آقای نارنجی، آقای آبی و آقای قهوه‌ای) از طرف گنگستری به نام 'جو کپت و پسرش ادی برای سرقت از یک فروشگاه الماس‌فروشی اجیر می‌شوند. هیچگاه صحنهٔ اصلی دزدی نشان داده نمی‌شود و بیننده فقط حوادث پیش و پس از آن را می‌بیند. از بین سارقان، آقای آبی و قهوه‌ای در حین دزدی کشته می‌شوند و آقای نارنجی نیز زخمی می‌شود. آن‌ها متوجه می‌شوند یک نفر آن‌ها را لُو داده است زیرا پلیس‌ها در آنجا کمین کرده بودند. هر کدام از اعضا در پی پیدا کردن کسی است که آن‌ها رو لو داده است.

عروس آدم کش به راهش برای انتقام گیری از رئیس سابقش «بیل»، ادامه میدهد. دو عضو باقی مانده از گروهی که چهار سال پیش به او خیانت کردند، هدف های جدید او هستند.

تونی استارک یک نابغه مهندسی است. در جریان سفری به افغانستان برای نمایش یکی از تولیدات موشکی‌اش، اسیر می‌شود. او از دانش فناوری خود برای فرارش بهره می‌گیرد. اما پس از آزادی رفته رفته همین فناوری را برای اهداف بزرگتری بکار می‌گیرد.

بعد از حمله سرخپوست ها به آمریکایی هایی که در حال قاچاق پوست بودند، آمریکایی ها مجبور به فرار می شوند. گلس با بازی "لئوناردو دی کاپریو" همراه با پسر دورگه اش که چندان میان سفیدپوست ها محبوب نیست، راهنمایی گروه قاچاقچی ها را بر عهده می گیرد. اما با حمله یک خرس به گلس اوضاع کاملا بهم می ریزد و...

داستان آن در سال ۱۹۶۹ و شهر لس آنجلس رخ می‌دهد. ریک دالتون (لئوناردو دی‌کاپریو) بازیگر فیلم‌های وسترن در تلویزیون‌های سیاه‌وسفید در اواخر دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ میلادی می‌باشد که به مرور زمان شاهد کمرنگ شدن نقش و طرفدارانش در هالیوود می‌شود. بدلکار وی شخصی با نام کلیف بوث (برد پیت) است که سالیان سال در کنار ریک مشغول به همکاری بوده‌است. پس از کمرنگ شدن کار ریک وی به الکل روی می‌آورد و کار خود را در هالیوود تمام شده می‌داند همچنین شایعه‌هایی برای ریک به وجود آمده‌است که وی همسر خود را به قتل رسانده‌است و همین باعث می‌شود که وی از زندگی ناراضی باشد. در طرف دیگر کلیف فردی است که در یک تریلر زندگی می‌کند اما به مراتب رضایت از زندگی بیشتری نسبت به ریک دارد. شارون تیت (مارگو رابی) همسر رومن پولانسکی منزل ریک را اجاره کرده‌است. از طرفی نیز استیو مک‌کوئین (دیمین لوئیس) با در مهمانی که توسط پلی‌بوی صورت گرفته‌است با ریک صحبت می‌کند و این صحبت راه گشای ادامه کار ریک می‌باشد.

نیک (توبی مگوایر) فردی است که برای ادامه زندگی و ایجاد موقعیت‌های جدید شغلی از غرب آمریکا به نیویورک آمده و در مجاورت خانه مرد ثروتمندی به نام جی گتسبی (لئوناردو دیکاپریو) اقامت کرده است و در ادامه شاهد اتفاقات عجیبی در خانه همسایه اش می‌شود. گتسبی، هر شب مهمانی‌های پر سر و صدا و گرانقیمتی برگزار می‌کند که مهمانان بسیار زیادی در آن رفت‌وآمد دارند. نیک که بی میل به ورود به این دنیای پر زرق و برق است، در نهایت کارت دعوتی به او داده می‌شود و باعث آشنایی او با گتسبی بزرگ می‌شود. نیک پس از مواجه با گتسبی، متوجه می‌شود که وی این جشن‌های پر هزینه را تنها به دلیل جلب توجه معشوقه اش به نام دیزی باچنان (کری مولیگان) ترتیب می‌دهد تا شاید بتواند به این واسطه، دوباره او را ببیند. البته معشوقه جناب گتسبی، همسرِ دوستِ گتسبی به نام تام باچنان (جوئل ادگرتون) می‌باشد که وی از طبقه ثروتمند آمریکا محسوب می‌شود. گتسبی و تام، رابطه خوبی با هم ندارند و این اختلاف گاهی بصورت علنی مطرح می‌شود.

Two young officers are marked for death after confiscating a small cache of money and firearms from the members of a notorious cartel during a routine traffic stop.

Following the murder of her father by a hired hand, a 14-year-old farm girl sets out to capture the killer. To aid her, she hires the toughest U.S. Marshal she can find—a man with 'true grit'—Reuben J. 'Rooster' Cogburn.

In 1946, Branch Rickey (Harrison Ford), owner of the Brooklyn Dodgers, took a stand against Major League Baseball's infamous colour line when he signed Jackie Robinson (Chadwick Boseman) to the team. The deal put both men in the crosshairs of the public, the press and even other players. Facing unabashed racism from every side, Robinson was forced to demonstrate tremendous courage and let his talent on the field wins over fans and his teammates – silencing his critics and forever changing the world by changing the game of baseball.

فیلم داستان یک موتورسیکلت‌سوار است که برای دفاع از فرزندش مرتکب جرمی می‌شود. پلیسی متوجه جرم موتورسیکلت‌سوار می‌شود و دو مرد را روبروی هم قرار می‌دهد. رویارویی که سال‌ها زندگی این دو نفر و خانواده‌های آنها را تحت تاثیر قرار می‌دهد تا اینکه...

Austin's hottest DJ, Jungle Julia, sets out into the night to unwind with her two friends Shanna and Arlene. Covertly tracking their moves is Stuntman Mike, a scarred rebel leering from behind the wheel of his muscle car, revving just feet away.

یک هواپیمای مسافربری هنگام پرواز با نقص فنی مواجه می‎شود، اما به لطف مهارت خلبان، تقریباً همه مسافران از این حادثه مرگبار جان سالم به در می‌برند. با این حال، تحقیقات بعدی، موضوعی ناخوشایند را در مورد این حادثه آشکار می‌سازد که…

جک ریچر یک بازپرس نظامی ، که مدتهاست ازش خبری نیست ، پس از قتل پنج نفر توسط یک تک تیرانداز ، دوباره پیدایش می شود تا…

Mia, a drug addict, is determined to kick the habit. To that end, she asks her brother, David, his girlfriend, Natalie and their friends Olivia and Eric to accompany her to their family's remote forest cabin to help her through withdrawal. Eric finds a mysterious Book of the Dead at the cabin and reads aloud from it, awakening an ancient demon. All hell breaks loose when the malevolent entity possesses Mia.

Given the country's overcrowded prisons, the U.S. government begins to allow 12-hour periods of time in which all illegal activity is legal. During one of these free-for-alls, a family must protect themselves from a home invasion.

As the face of law enforcement in the United States for almost 50 years, J. Edgar Hoover was feared and admired, reviled and revered. But behind closed doors, he held secrets that would have destroyed his image, his career, and his life.