«آنتونیو سالیری» معتقد است که موسیقی موتزارت آوایی الهی است. آو آرزو می کرد همچون موتزارت یک موسیقیدان حرفه ای بود تا می توانست با نوشتن آهنگ، خدا را پرستش کند. اما او نمی تواند درک کند که چرا خدا به چنین موجود مبتذلی این استعداد را عطا کرده تا نماینده ی او باشد. حسادت سالیری به دشمنی با خدایی می انجامد که بزرگی اش را با دادن چنان استعدادی به موتزارت به اثبات رسانده بود. سالیری خود را برای گرفتن انتقام آماده می کند...

دوئی فین یک نوازنده گیتار در یک گروه موسیقی راک است که از گروهش بیرون انداخته می‌شود و این در حالیست که او نیاز زیادی به فراهم کرد پول برای پرداخت اجاره خانه و صورت حسابهایش دارد. در همین حین با دوست و همخانه‌اش ند اشنیبلی که معلم مدرسه است تماس گرفته شده و پیشنهاد تدریس موقت در کلاس چهارم یک مدرسه خصوصی می‌شود. دوئی خود را به‌جای ند جا می‌زند و این پیشنهاد را پذیرفته و به عنوان معلم به آن مدرسه می‌رود. او در کلاسش مخفیانه و دور از چشم مدیر و سایر معلمان شروع به یاد دادن موسیقی راک به بچه‌ها می‌کند و متوجه می‌شود استعدادهای موسیقی خوبی بین این بچه‌ها وجود دارد؛ بنابراین دوئی تصمیم می‌گیرد یک گروه راک اند رول با همکاری بچه‌ها تشکیل دهد که در مسابقاتی که بین گروه‌های موسیقی برگزار می‌شود شرکت کنند تا با برنده شدن در این مسابقات جایزه آن را بدست آورند. اما در شب قبل از مسابقه در جلسه انجمن اولیاء و مربیان توسط دوست دختر ند لو می‌رود و فرار می‌کند. فردای آنروز بچه‌های کلاس با جیم شدن از مدرسه پیش او می‌روند و با هم در مسابقه شرکت می‌کنند.