ژاپن، قرن یازدهم. یک هیزم‌شکن (شیمورا)، یک راهب و یک مرد عامی، از باران به خرابه‌های دروازه‌ی راشومون پناه می‌برند و راهب داستان محاکمه‌ای را که شاهد بوده با سه روایت تعریف می‌کند...

آخرین قسمت از سه‌گانه فیلم‌هایی در مورد مشغله‌های جامعه فرانسوی، اینبار داستان در مورد یک مدل است که در میابد همسایه‌اش از تجاوز به حریم خصوصی مردم لذت می برد.

اوایل قرن بیستم. «کارن دینسن» (اسرتیپ) که از محدودیت های اجتماعی به تنگ آمده، با «بارون برور بلیکس» (براندائر) ازدواج می کند. این دو قرار است دانمار را به مقصد یک مزرعه ی دام پروری در آفریقای شرقی ترک کنند. چندی بعد در راه سفر به نایروبی و ملحق شدن به «بارون»، «کارن» با ماجراجویی انگلیسی به نام «دنیس فینچ هاتن» (ردفورد) آشنا می شود...

کو و خواهر کوچکش یائه با استفاده از تعطیلات تابستانی خود، به دیدار پسر عموی خود در نوزاکی واقع در کنار دریا می‌روند. با این حال، روزی که آنها می‌رسند، طوفان برای اولین بار پس از چندین سال به شهر می‌رسد. در این هنگام پسر عمویشان به آنها می‌گوید: وقتی طوفان می‌آید، ارواح کسانی که در دریا جان باخته اند... باز می‌گردند.

زمانی که( زویی رینارد) یک انتخاب اشتباه در زندگی‌اش انجام می‌دهد کم کم خود را در بالاترین درجه از خیانت به همسرش می‌بیند و این انتخاب اشتباه مساوی است با پایان زندگی خوش و خانواده‌ی شاد او...