پدر ژپتو به همراه یک گربه و ماهی، با درست کردن اشیاء چوبی امرار معاش میکند. او با درست کردن عروسکی چوبی به اسم پینوکیو باور میکند که کودکی دارد. فرشتهای مهربان وقتی متوجه آرزوی قبلی پیرمرد میشود با زنده کردن عروسک آرزوی پیرمرد را برآورده میکند. مدتی میگذرد، پدر ژپتو پینوکیو را مثل تمام کودکان به مدرسه میفرستد. پینوکیو در راه مدرسه چون وارد دنیای جدیدی شده بود و با چیزی آشنایی نداشت گول روباه مکار و گربه نره را میخورد و …
«زابابا» نوه دختری پادشاه کییف میخواهد با پیک بی دست و پایی ازدواج کند. پادشاه برای جداکردن آن دو از هم، پسر را به همراه پهلوان «دابرینیا نیکتیچ» به یک مأموریت میفرستد، ولی وقتی آنها برمیگردند پادشاه دختر را به دست مرد مالاندوز و خسیسی سپرده و به دروغ، به همه گفته شده که دختر را اژدهای سه سر دزدیده است. پسرک، «دابرینیا» را قانع میکند تا به او در یافتن «زابابا» کمک کند ولی وقتی آنها به اژدها که دوست «دابرینیا» است میرسند حقیقت را میفهمند...
فرماندار و همسرش پس از مدتها صاحب دختری میشوند و نام او را «فلیسیتی» میگذارند. هفت روز پس از تولد نوزاد جشن بزرگی بر پا میشود. در این جشن پریهای مهربان شرکت میکنند تا هر یک به نوبه خود هدیهای به او بدهند. ولی در ادامه داستان شاهزاده خانم قصه بر اثر جادو و طلسم یک جادوگر بدطینت به خواب فرو میرود...
وقتی «جک» از ساقه لوبیا بالا میرود، خود را در قلعهای عجیب به همراه شاهزادهای زیبا مییابد. در آنجا مردم تبدیل به موش شدهاند و جادوگری شرور که پسرش یک غول است، قصد دارد ملکه شود. حالا “جک” باید از شاهزاده در مقابل نقشههای شیطانی ملکه محافظت کند…
تاران همراه با گروهی از دوستانش تلاش میکند دیگ جادویی سیاه را قبل از اینکه به دست نیروهای اهریمنی بیافتد پیدا کند…