یک زن گدا یک شاهزادهٔ جوان را نفرین و او را تبدیل به یک دیو زشت می‌کند، زن جادوگر به وی یک آینهٔ جادویی که او را از حوادث مطلع می‌کند و یک گل رز می‌دهد که تا بیست‌ویکمین سال تولدش شکوفه می‌دهد، او باید تا آن هنگام عشق واقعی را حس کند تا نفرین را بشکند، وگرنه تا پایان عمر همان جانور زشت باقی خواهد ماند…

«آلیور» (اونیل)، یک دانشجوی حقوق از خانواده ای ثروتمند، با دانشجوی رشته ی موسیقی، «جنی» (مگ گرا) که پدرش قناد است، ازدواج می کند. اما زندگی خوش این دو دوامی نمی آورد و «جنی» می میرد.

نقاشی به نام «فین» (هوک) رابطه ی نزدیکی با «استلا» (پالترو) دارد. تا این که «استلا» ناپدید می شود و «فین» دل شکسته، از فرط افسردگی هفت سال از نقاشی کردن دست می کشد. پس از مدتی «فین» به نیویورک می رود و تصمیم می گیرد ظرف ده هفته تابلوهایی را برای نمایشگاهی خلق کند. در همین حال دوباره «استلا» را می بیند که اکنون با مردی ثروتمندی به نام «والتر» (آزاریا) زندگی می کند...

کهنه سرباز جنگ افغانستان "توماس" که با رسوایی از خدمت مرخص شده است، به خانه خود در یریشو باز می گردد. "علی"، یک کار آفرین ترک تبار که او "توماس" را به عنوان راننده استخدام می کند. در این هنگام او با "لائورا"، همسر "علی" آشنا می شود و...

پگی سو در یک دورهمی مجدد دبیرستانی بیهوش می‌شود. وقتی از خواب بیدار می‌شود، خود را در گذشته خویش می‌یابد درست قبل از اینکه مدرسه را تمام کند.