کوبریک این فیلم را بعد از تبعید خودخواسته به انگلستان، در سال 1971 می سازد. اما ساختار فیلم آنقدر بی پرده به بیان مفاهیم آن پرداخته بود، که ناگزیر مدتی فیلم توقیف بود(حدود 11 سال) تا شاید تمدن کمی جلوتر برود و مردم بزرگتر شوند و بتوانند چنین فیلمهایی را هم ببینند. نویسنده كتاب پرتقال كوكی (انتونی برگس) در زمان تالیف كتاب در مالزی زندگی میكرد. همسر او توسط چهار خلافكار امریكایی مضروب شده بود و این خود قسمتی از مضمون داستان او شد. در زبان مالزیایی كلمه "Orang" بمعنی مرد میباشد (همچنین این كلمه قسمتی از كلمه "Orangutan" كه نمیه دوم "Hutan" بمعنی جنگل می باشد بنابراین نام این فیلم بجای كلمه مسطلح clockwork fruit به جای clockwork man یا مرد كوكی نیز میباشد كه دقیقا آلكس در انتهای داستان به آن تبدیل میشود. نقد این فیلم كار اسانی نمیباشد. حتی بعد از نزدیک به چهل سال این فیلم هنوز به مشكلات جامعه اشاره میكند. تا به حال شاید هزاران صفحه مطلب در مورد این فیلم نوشته شده و واقعا توصیف این فیلم در چند جمله کار سختی است
سفينه ي «نوسترومو» براي انجام پژوهش هاي فضايي به کهکشان فرستاده و يکي از سرنشينان آن به نام «کين» (هرت) ناخواسته باعث ورود موجودي ناشناخته به درون سفينه مي شود. موجودي که خيلي سريع رشد مي کند و به نظر مي رسد هدفي جز کشتار و نابودي نداشته باشد..
بشریت به شیء مرموز و قیمتی در زیر سطح ماه که توسط کامپیوتر هوشمند H.A.L. 9000 در حال ماموریت کشف می شود، بر میخورد...
در فیلم «نابودگر ۲: روز رستاخیز» باری دیگر یک شکارچی از زمان آینده، برای شکار جان کارنر به زمان فعل می آید. از زمان هولوکاست اتمی سال ۱۹۹۷ توسط ماشین ها و علیه انسان ها، تنها یک مرد باقی مانده که می تواند در وضعیت بحرانی انسان ها تغییری به وجود آورد و او کسی نیست جز جان کارنر که در این فیلم یک نوجوان بیشتر نیست اما قرار است در آینده و پس از فاجعه مذکور، رهبری انسان های باقی مانده در برابر ماشین ها را عهده دار باشد.
سی سال پس از جنگ جهانی سوم حالا دیگر توکیو به یک شهر بسیار بزرگ و صنعتی تبدیل شده که هیچ آرامشی در آن وجود ندارد، همچنین گروههای خلافکاری که شب و روز در حال جنگ با یکدیگرند و اعتراضات شدید مردم نا امنی در این شهر را چندین برابر کردهاست.یکی از گروههای موتورسوار و خلافکار این شهر دسته ای از دانش آموزان هنرستانی، به ریاست کانداست. یکی از دوستان صمیمی کاندا تتسوهو نام دارد که ضعیفترین عضو گروه است و این کانداست که همیشه هوای او را دارد ولی تتسوهو همیشه نسبت به موتور و تواناییهای کاندا در مبارزه حسادت میکند.علت وقوع جنگ جهانی سوم به کودکی به نام آکیرا بازمیگردد، آکیرا و سه کودک دیگر وجود داشتند که در گذشته به خاطر تواناییهای خاصی که داشتند دولت آنها را جمعآوری کرده بود ولی آکیرا قدرتی بسیار فراتر از همه آنها داشت و وقتی از کنترل خارج شد جنگ جهانی سوم آغاز شد. پس از جنگ آکیرا را در محفظه دور از دسترس همگان قرار دادند و از آن سه کودک دیگر تحد تدابیر امنیتی شدید نگهداری کردند تا وقتی که سی سال بعد یکی از آن هلا اقدام به فرار کرد
فیلم در صحنههای اولیه مخاطب را به سال ۲۰۲۹ میبرد؛ دورانی که در بحبوحه جنگ هستهای، ماشینها و روباتها عملاً کنترل زمین را به دست گرفتهاند و مشغول نابود کردن آخرین انسانهای باقیمانده هستند. نابودگر (آرنولد شوارزنگر) که یک سایبورگ یا ربات انساننما است، به سال ۱۹۸۴ فرستاده میشود تا زنی جوان به نام سارا کانر (لیندا همیلتون) را که مادر جان کانر ناجی بشریت در جدال با روباتها خواهد بود بکشد. به دنبال او نیروهای انسانها نیز …
جیمز کول (ویلیس)، یک زندانی حکومتی است که در سال ۲۰۳۵ به شرطی با آزادی اش موافقت می شود که به زمان گذشته برگردد و مانع گسترش یک بیماری ویروسی شود. این بیماری باعث نابودی بیش تر مردم کره ی زمین شده و به خاطر آلودگی هوا، بازماندگان در زیرزمین زندگی می کنند.
شهری در دنیای آینده ای تاریک و آشفته. قصابی (دریفوس) با کشتن شاگردانش و فروش گوشت آنان به مشتریان تأمین معاش می کند. «لوییزون» (پینون)، دلقک بی کار که تازه استخدام شده، قرار است قربانی جدید او باشد. اما «ژولی» (دونیاک)، دختر قصاب به «لوییزون» دل می بندد و او را از خطر آگاه می کند...
پس از آلوده شدن دریاچهی اسپرینگفیلد به خاطر سهلانگاری هومر، مقامات تمام مردم شهر را قرنطینه میکنند. هومر و خانواده نیز از اسپرینگفیلد فراری میکنند و راهی آلاسکا میشوند. اما وقتی متوجه میگردند که شهرشان در خطر است تصمیم میگیرند که برای نجات شهر دست به کار شوند و…
جیمی ریس تازه فارغالتحصیل شده دانشگاه با کلی امید و آرزو برای آیندهاش به خانه برمیگردد، اما متوجه میشود که خانه آنطور که او آن را ترک کرده است، نیست. در حالی که او بهدنبال یافتن هدف خود در این جهان میگردد، سرنوشت زمانی دخالت میکند که جیمی به طور غیرمنتظرهای خود را تحت کنترل یک برجا مانده باستانی از بیوتکنولوژی موجودات فضایی میبیند: سوسک سرگین غلتان.
از زمانی که کانر توانست با کمک نابودگر از دست روبات جیوه ای جان سالم بدر ببرد ۱۰ سال می گذرد او هم اکنون ۲۵ سال دارد مادر او کشته شده و او تنها زندگی می کند ، کانر زندگی سختی دارد نه خانه ای و نه کاری .تی ایکس پیشرفته ترین روبات انسان پا به کره زمین می گذارد و قصد دارد با کشتن جان کانر زمین را از بین ببرد ، کانر قرار است در آینده فرمانده نیروهای زمینی شود که بر علیه روبات ها به جنگ می پردازند .نابودگر به زمین باز می گردد و این بار قصد دارد به هر طریق ممکن جان کانر را از مرگ نجات دهد در این بین جان کانر با دختری که سالها پیش با او همکلاسی بوده آشنا می شود آنها قرار است بعد ها با هم ازدواج کنند . نابودگر بعد از دشواری زیاد تی ایس را از بین می برد و خود نیز ار بین می رود . جان کانر همراه دوست دختر خود به پناهگاهی می روند که سالها پیش برای جنگهای اتمی درست شده است . در این هنگام روباتها به سیستم اتمی جهان نفوذ کرده و جنگ اتمی را آغاز می کنند.