فینی بلیک، پسر 13 ساله خجالتی اما باهوش، توسط یک قاتل سادیست ربوده می‌شود و در زیرزمینی عایق صدا گیر می‌افتد که جیغ زدن فایده چندانی ندارد. وقتی یک تلفن قطع‌شده روی دیوار شروع به زنگ زدن می‌کند، فینی متوجه می‌شود که می‌تواند صدای قربانیان قبلی قاتل را بشنود و آن‌ها تمام تلاش خود را می‌کنند که مطمئن شوند آنچه برای‌شان اتفاق افتاده برای فینی رخ نمی‌دهد.

تاجر شهری، لیو یو‌شنگ، برای مراسم خاکسپاری پدرش، معلم روستا، به روستای زادگاهش در شمال چین باز می‌گردد. او درمی‌یابد که مادر سالخورده‌اش اصرار دارد که همه آداب و رسوم مرسوم تدفین را رعایت کنند، علیرغم این واقعیت که زمانه بسیار تغییر کرده است، و این کار مردم بسیاری را درگیر حمل جسد پدرش به روستا، مسیر خانه، می‌کند. همانطور که یو‌شنگ در مورد پیچیدگی‌های موجود در سازماندهی چنین شاهکاری بزرگ بحث می‌کند، داستان جادویی چگونگی اولین ملاقات پدر و مادرش و دور هم جمع شدنشان را به یاد می‌آورد.