لئونارد شلبی (گای پیرس) بر اثر یک اتفاق، حافظه کوتاه مدت خود را از دست می‌دهد و با کمک یادداشت‌ها، خالکوبی‌ها و عکس‌هایش سعی می‌کند کسی که همسرش را کشته است پیدا کند و انتقام بگیرد.

در مکزیک ، دو پسر نوجوان و یک زن جوان در سال‌های پایانی دههٔ سوم زندگی‌اش است. یک سفر جاده ای را آغاز می کنند و یکی دو چیز را در مورد زندگی ، دوستی ، رابطه جنسی و یکدیگر یاد می گیرند.

در شهر لندن و در یک رستوران روسی یک باند مافیای روسی فعالیت می‌کند. ریاست این گروه بر عهده «سیمون» و پسر کله شقش «کریل» است. راننده کریل، «نیکلای» خود را به همه افراد ثابت می‌کند و تنها شرطی که باید بپذیرد فراموشی خانواده‌است گرچه خود او هم از این بابت ناراحت نیست زیرا نسبت به پدر و مادرش هیچ احساسی ندارد. نیکلای مرموزی که حتی خود کریل هم او را درست نمی‌شناسد، به سادگی دشمنان خانواده جدیدش را از بین می‌برد و پله‌های ترقی را طی می‌ کند، هرچند که هیچ کس هویت واقعی او را نمی‌داند.