ان که پسر یک مامور آتش نشانی بوده و پدرش ۳۰ سال پیش در یک حریق کشته شده موفق می شود بطور اتفاقی روی فرکانس یک رادیوی کهنه صدای پدر خود را بشنود. در واقع یک پدیده جوی که در یک روز بخصوص هم در سال ۱۹۶۹ و هم سی سال بعد در همان روز خاص رخ داده است، این امکان را از نظر علمی فراهم آورده که دو انسان در دو زمان متفاوت با هم تماس برقرار کنند.
داستان فیلم در مورد زنی است به نام سامانتا. او برای دختر هشت ساله اش یک مادر ایده آل از هر نظر است. آنها زندگی آرامی دارند و سامانتا هم مشغول تدریس در یک مدرسه است. اما این روند آرام زندگی به هم میخورد. زیرا ضربه ای به سر سامانتا میخورد و او گذشته ی خودش را دوباره به یاد می آورد. به یاد می آورد که او یک مامور مخفی و بسیار با مهارت بوده است. و به زودی متوجه میشود که شخصی اجیر شده است تا او را بکشد و ...
وقتی اتوبوس تیمی از ورزشکاران دبیرستانی در کنار جادهای متروک زمینگیر میشود، حریفی را پیدا میکنند که نمیتوانند شکست دهند و ممکن است زنده نمانند. با نگاهی از روی گرسنگی از طریق پنجرههای اتوبوس مدرسه، هیولا بارها و بارها برمیگردد. اما وقتی هم تیمیها متوجه میشوند که در مورد اینکه به چه کسی حمله کند انتخابی است، توانایی آنها برای با هم ماندن به آزمایش گذاشته میشود - چرا که تهدیدی سیریناپذیر سعی میکند آنها را از هم جدا کند!
دو کارآگاه پلیس لس آنجلس در زمینه قتل که در یک گروه رپ اتفاق افتاده در حال تحقیق هستند که...
یک مامور اف بی آی و یک مامور دی آی ای وظیفه نابودی یکدیگر را دارند، اما متوجه می شوند که دشمن بزرگتری وجود دارد که...