کلانتر شهری کوچک و مرزی پسر مالک بزرگی را به جرم قتل بازداشت می کند، او مجبور است تا رسیدن سواره نظام متهم را در کلانتری شهر زندانی کند اما برادر و افراد مالک قصد دارند متهم را فراری دهند و به این منظور به شهر می آیند...

تومستون آریزونا، سال 1879. «وایات ارپ» (راسل) که به تازگی کار کلانتری داج سیتی را رها کرده، همراه با همسرش، برادرانش، و همسران برادرانش، وارد شهر می شود. «وایات» تصمیم دارد اسلحه را کنار بگذارد و زندگی آرامی را شروع کند، ولی با مزاحمت های کابوی ها و ورود «داک هالیدی» (کیلمر) ـ دوست قدیم «وایات» ـ به شهر، کار به جدال در اوکی کورال می کشد.

"جیک کاتر" پس از دستگیری قماربازی به نام "پائول رگارت"، در تلاش برای شکست دادن گروهی از تاجران اسلحه و دزدان خطرناک، با زندانی خود همکاری می کند و...

پس از اینکه قماربازی سربازی را می‌کشد، نقشه‌ای پیدا می‌کند که در آن به نقطه‌ای در صحرا اشاره کرده که گنجینه طلای ارتش قرار دارد...