"ویکتور" و "هیلاری" در بازدید توریستها از قلعه خود با بدشانسی روبرو شده اند. اما "چارلز درالکو" غول نقتی و تاجری ثروتمند از آنجا بازدید کرده و چیزی جز عمارت نظرش را جلب می کند. به زودی "هاتی دورانت" وارد داستان شده و یک مثلث عشقی تشکیل می شود...
زن مغازه دار جوان و متاهلی رابطه ای را با یک پسر جوان آغاز می کند که فکر می کند «هولدن کالفیلد» ( شخصیتی خیالی و چهره اصلی داستان ناتور دشت اثر مشهور جی دی سالینجر است ) است...
دیوید یک معلم جوان گیتار است که در حال آماده شدن برای ملاقات با یک شاگرد جدید به نام ویویان است. وقتی از آستانه خانه تومبستای می گذرد، نمی داند که قرار است پا در هزارتویی بگذارد که در آن چندین بار جان خود را به خطر می اندازد. خانم تامبستای که به تازگی او را ملاقات کرده است، با عجله به رختخواب می رود. شوهر او که ظاهراً مدارا می کند، در واقع فردی ظالم است و همچنین درگیر یک پرونده جاسوسی صنعتی است. قاتل فرستاده شده برای کشتن آقای تامبستای دوست دیوید می شود. همسایه بداخلاق و مبهم است; سرانجام ویویان جوان وجود دارد، ظاهراً بی گناه، اما چه کسی می داند تا چه حد. دیوید با بی پروایی خود را به این گردباد پیچ و خم رها می کند، اما در نهایت پیچشی را برای خود نگه می دارد که تمام قوانین بازی را به هم می زند..../. مترجم : yavar.love