«هیکاپ» که سرزمینش مدام مورد حمله اژدهایان قرار می‌گیرد و مردم این سرزمین شجاعانه به جنگ با اژدهایان می‌پردازند. ولی هیکاپ توانایی جنگیدن با آنان را ندارد و حتی اگر هم داشته باشد، (به خاطر جسته کوچکش) اجازه ندارد اینکار را بکند. در این بین، اژدهایی وجود دارد بنام «خشم شب» که از همه اژدهایان دیگر خطرناکتر و وحشتناک‌تر است که هیچ وایکینگی تا بحال موفق به کشتن او نشده‌است. هیکاپ که پدرش رئیس وایکینگ‌ها است، یک شب که اژدهایان حمله کرده بودند، مخفیانه به کمین اژدهایی می‌نشیند و بطور اتفاقی یک خشم شب را بدام می‌اندازد و …

حالا دیگر استوارت جزو اعضای خانواده شده است اما با این حال کمی احساس تنهایی می‌کند تا اینکه با یک قناری به نام مارگالو آشنا می‌شود. این دوستی ادامه می‌یابد اما یکی از روزها خبری از مارگالو نمی‌شود به همین علت استوارت تصمیم می‌گیرد با کمک خانواده‌اش و اسنوبل مارگالو را پیدا کند…