بلاروس، نزدیک مرز لهستان، سال 1943. پسر نوجوانی به نام «فلوریا» (کرافچنکو) تفنگی را از زیر خاک بیرون می‌آورد تا به پارتیزان‌هایی که، به رهبری «کوساچ»، در جنگل مخفی شده‌اند، بپیوندد. نیروهای نازی به منطقه یورش می‌برند و پارتیزان‌ها عقب می‌کشند تا خود را برای یک ضد حمله آماده می‌کنند.

ستوان رابرت کاپا و جوخه سربازان لشکر دوم پیاده نظام او باید از یک انبار تدارکات حیاتی در مقابل حمله به سربازان آلمانی دفاع کنند.