یک دانشمند راهی برای آسوده شدن از شر گذشته کشف کرده است. او از این تکنولوژی برای پیدا کردن معشوقه اش، که سال ها پیش او را از دست داده بود، استفاده می کند...
آنا پس از گذراندن مدتی در یک مرکز خدماتی روانپزشکی پس از مرگ غمانگیز مادرش به خانه برمی گردد و متوجه میشود که پرستار سابق مادرش، راشل، به خانه آنها نقل مکان کرده و با پدرش نامزد کرده است. بلافاصله پس از اطلاع از این خبر تکاندهنده، آنا با روح مادرش دیدار میکند که به او هشدار میدهد راشل نیات شیطانی دارد.
داستان در شهر مخوف مالاریا میگذرد. این شهر، یک شهر کوچک و شاد بوده، اما دانشمندان دیوانه با اختراعات شیطانی شهر را در تاریکی و ترس همیشگی فرو بردهاند. دانشمندان تمام تلاششان بر این است که اختراعاتی ترس آفرین تر و اهریمنیتر ارائه دهند و مردم دوست دارند شاهد خشونت و ترس بیشتری باشند. دانشمندان هر کدام یک گوژپشت به عنوان وردست دارند که نام همگی آنها ایگور است. شخصیت اصلی هم ایگور است. وقتی رئیس ایگور طی یکی از آزمایشات احمقانهاش میمیرد ایگور به آرزویش میرسد و…