پس از اینکه دوست دختر سابقش به قتل رسید و او به مضنون اصلی تبدیل شد “راستی سبیچ” به جستجوی قاتل اصلی می رود و متوجه می شود که او نزدیکتر از آنچه تصور میکرده است…
ادی یک سرباز کهنه کار و خسته از زندگی است . او به صحرا می رود و در آن جا سرگردان می شود در نزدیکی یک شهر با چند ارازل و اوباش روبه رو می شود و آن ها هم موتور او را می گیرند و هم او را به حد مرگ کتک می زنند. حالا او می خواهد انتقام خودش را از آن ها بگیرد...