«اَدی» نه ساله است و مادر خود را از دست داده و به جز خالهاش کسی را ندارد که از او مراقبت کند. او در مراسم تدفین مادرش، با مرد شیادی به نام «موز» آشنا میشود که یکی از دوستان قدیمی مادرش است و برای رفتن به خانهی خالهاش در «میزوری» با او همسفر میشود.
یک روباه جوان به نام تاد و یک سگ شکاری به نام کوپر در فصل تابستان و در فصل شکار با هم آشنا و دوست میشوند. اما با پایان یافتن فصل تابستان و اتمام فصل شکار از هم جدا میشوند و سگ شکاری با صاحب خود به منزل خود میروند. در بهار سال آینده، این دو باز هم همدیگر را میبینند اما این بار این سگ، تبدیل به یک سگ آموزش دیده شده است و ناخود آگاه با روباه و حیوانات دیگر، دشمن شده است. اما…
یک پسر یتیم به همراه اژدهای جادوییاش وارد شهری میشود. اما پدر و مادر خواندهاش در تعقیب آنها هستند…
حالا دیگر استوارت جزو اعضای خانواده شده است اما با این حال کمی احساس تنهایی میکند تا اینکه با یک قناری به نام مارگالو آشنا میشود. این دوستی ادامه مییابد اما یکی از روزها خبری از مارگالو نمیشود به همین علت استوارت تصمیم میگیرد با کمک خانوادهاش و اسنوبل مارگالو را پیدا کند…