ژاپن، سال ۱۶۳۰، پس از پایان جنگهای داخلی بسیاری از ساموراییها بیکار شدهاند. سامورایی جوانی (ایواشیتا) به امید لطف، سراغ طایفهی آیی میرود و وانمود میکند که قصد هاراکیری دارد. اما، برخلاف انتظار، او را مجبور به این اقدام میکنند. پس از آن پدرخواندهی سامورایی (ناکادایی) که دخترش را نیز به همسری او در آورده، برای انتقام وارد عمل میشود.
یک جنگجو که از شهر به بیرون رانده شده بود بعد از چندین سال بازمیگرد و میبیند که شهر توسط دو گروه اوباش اشغال شده است. حال او تصمیم میگیرد این دو گروه را بر علیه هم بشوراند تا شهر را دوباره آزاد کند...
در کیوتوی قرن هفدهم، اوسان با ایشون، یک طومار ساز ثروتمند خسیس ازدواج کرده است. وقتی اوسان بهدروغ متهم به رابطه با بهترین کارگر، موهی، میشود؛ این زوج از شهر فرار میکنند و عشق خود را به یکدیگر اعلام میکنند. ایشون به افرادش دستور میدهد که آنها را پیدا کنند و برای جلوگیری از تحقیر عمومی آنها را از هم جدا کنند.