پدر و مادر «آنتوان» کوچکترین توجهی به او نمیکنند و درگیر کارهای روزمرهی خود میباشند. او که هیچگونه رضایتی از محیط خانواده ندارد با دوست صمیمیاش یعنی «رنه»، به گشت و گذار میپردازد و رفته رفته لحظات جدیدی را تجربه میکند.
ندیمه ى جوانى ( فونتین ) در تعطیلات با «ماکسیم د وینتر» ( اولیویر ) صاحب قصر باشکوه ماندرلى آشنا میشود که همسر اولش، « ربکا »، را از دست داده است و با قبول پیشنهاد ازدواج او، بانوى تازه ى ماندرلى میشود؛ اما یاد و خاطره ى « ربکا » روى زندگیشان سایه انداخته است...
دره ى پر بركت سالیناس كالیفرنیا ، سال 1917 . « آدم تراسك » ( ماسى ) ، زارع كاهوكار صادق و مذهبى ، دو پسر جوان دوقلو به نامهاى « كال » ( دین ) و « آرون » ( داوالوس ) دارد . اما « كال » ، غمگین و ناراحت ، مدام براى خودش و خانواده مشكل مى سازد .
به یک پسر نوجوان دبیرستانی فرصتی داده شده تا برای مجله «رولینگ استون» در مورد یک گروه راک، مقالهای بنویسد، آن هم در حالی که قرار است به همراه این گروه راک به یک سفر برای اجرای کنسرت جدیدشان برود.
« جیم » ( دین )، پسر جوان خانواده اى است كه در آن مادر ( دوران ) تسلط عجیبى بر پدر ( باكوس ) دارد. به همین دلیل « جیم » با این دو رابطه ى چندانى ندارد. او در دبیرستان جلب « جودى » ( وود )، دخترى مى شود كه از بى محبتى هاى پدرش رنج مى برد...