داستان دختر قهرمانی که به خاطر بیماری پدرش در زمان حمله مغولها به چین، خود را به شکل پسر در میآورد و مخفیانه به جای پدر وارد ارتش میشود...
یک زن گدا یک شاهزادهٔ جوان را نفرین و او را تبدیل به یک دیو زشت میکند، زن جادوگر به وی یک آینهٔ جادویی که او را از حوادث مطلع میکند و یک گل رز میدهد که تا بیستویکمین سال تولدش شکوفه میدهد، او باید تا آن هنگام عشق واقعی را حس کند تا نفرین را بشکند، وگرنه تا پایان عمر همان جانور زشت باقی خواهد ماند…
فرماندار و همسرش پس از مدتها صاحب دختری میشوند و نام او را «فلیسیتی» میگذارند. هفت روز پس از تولد نوزاد جشن بزرگی بر پا میشود. در این جشن پریهای مهربان شرکت میکنند تا هر یک به نوبه خود هدیهای به او بدهند. ولی در ادامه داستان شاهزاده خانم قصه بر اثر جادو و طلسم یک جادوگر بدطینت به خواب فرو میرود...
یک شاهدخت جوان زیبا و سرکش از ازدواج با جامعهستیز بیرحمی که با او نامزد شده است امتناع میکند، ربوده شده و در برج دورافتاده قلعه پدرش حبس میشود. در حالی که خواستگار تحقیر شده و کینه توزش قصد دارد تاج و تخت پدرش را بگیرد، شاهزاده خانم باید از خانواده خود محافظت کند و پادشاهی را نجات دهد.
پادشاه درک و ملکه اودت دختر کوچولویی به نام آلیس را به فرزندی میپذیرند. اما اندکی بعد آلیس توسط گروهی از سنجابهای پرنده که باور داشتند دوشیزه سوان اهریمنی است اسیر میگردد. حالا درک و اودت وظیفه دارند تا آلیس را نجات دهند و…