جیک سالی سرباز فلج نیروی دریایی به ماموریتی در پاندورا، قمر یکی از سیارات دوردست میرود. او در میابد که که انسان‌ها قصد دارند موجودات شبه انسان پاندورا بنام «ناوی» را نابود کنند تا منابع با ارزش آن‌ها که در جنگل‌هایشان نهفته است، را بدست آورند. جیک با یک هویت «آواتار» به داخل مردم ناوی نفوذ می کند، و از طرفی هم به سرهنگ کوارتیچ قول می دهد با ارتش همکاری کند. جیک خیلی سریع با مردم ناوی خو می گیرد و عاشق دختر رئیس قبیله آن‌ها می شود. طولی نمی کشد که سرهنگ و افرادش با تاکتیک‌هایی مرگبار به مردم ناوی حمله می کنند، و جیک تصمیم می گیرد با آن‌ها مقابله کند.

نوجوانی با توانایی جا به جایی ناگهان خودش را در میانه جنگی تاریخی بین هم نوعان خود و سوگند خوردگان برای نابودیشان می بیند.

نیروهای بریتانیایی قصد دارند به یک کشتی آلمانی حمله کنند اما کشتی در منطقه ای امن قرار دارد.برای انجام این ماموریت آنها غیر نظامیان را اعزام می کنند،سربازان سابقی که نزدیک به شصت سال سن دارند...