"جان دوو"(کوین اسپیسی) قاتلی است که تصمیم گرفته است هفت نفر را که نماد هفت گناه کبیره هستند به قتل برساند. هدف او از این کار هشدار دادن به انسانهایی است که غرق در گناه روز خود را به شب می رسانند. مسئول پرونده این قتلها "دیوید میلز" (بردپیت) است، کاراگاه جوانی که تازه به نیویورک منتقل شده است. میلز با همکاری کاراگاه سامرست (مرگان فریمن) که در شرف بازنشستگی است قدم به قدم دوو را تعقیب می کنند اما حوادثی رخ می دهد که شرایط را تغییر می دهد. تغییری اساسی...

شخصی کودکی را در آلمان به قتل می رساند. پلیس سخت در جستجوی اوست. این قتل ها وضعیت جنایتکاران دیگر را نیز به هم ریخته است و جنایتکاران محلی میخواهند به پلیس کمک کنند تا هرچه سریعتر قاتل دستگیر شود...

محله چینی ها شاهکاری است سرشار از ادای دین های ریز و درشت به رمان سیاه و بخصوص ریموند چندلری که اتفاقا فیلم با نگاه به رمانی از او ساخته شده. ولی فیلم پولانسکی تفاوت ساختاری مهمی با قالب داستان سیاه دارد: بازی های فیلم چشمگیر است؛ حتی جان هیوستن پا به سن گذاشته، حتی خود پولانسكی كه سروكله اش تنها برای لحظاتی در فیلم پیدا میشود! جوایز: نامزد مهمترین جوایز اسکار و برنده اسکار بهترین سناریو، برنده جوایز اصلی گلدن گلاب، برنده جوایز اصلی بفتا، و جزء ده فیلم برتر سال از نگاه تایم.زنی به «جیک گیتس» (جک نیکلسون)، کارآگاه خصوصی، مراجعه و ادعا می‌کند که همسرش «هالیس مارلی» (دارل زوئرلینگ) که ریاست منابع آب شهری را بر عهده دارد با دختری جوان رابطه دارد. گیتس، هالیس را زیر نظر می‌گیرد و از او و آن دختر نوجوان عکس می‌گیرد، اما بدون آنکه خود بخواهد این عکس در روزنامه ها چاپ می‌شود و پس از مدتی کوتاه هالیس به قتل می‌رسد...

فیلمی بسیار تکان دهنده که فضایی تلخ و سیاه و پر از دروغ و خیانت را به تصویر می کشد و با فیلمنامه ای استثنایی (بر مبنای رمان پیر بوآلو و توما نارسه ژاک) و تقسیم دقیق اطلاعات، یک لحظه تماشاگرانش را رها نمی کند. ـ داستان: زن مدیر مدرسه ای به نام کریستینا که مورد آزار و تحقیر شوهرش میشل است، با ترغیب یکی از معلمه های مدرسه با نام نیکول که محبوبه میشل بوده و حالا ادعا می کند او طردش کرده تصمیم به قتل میشل می گیرد....

«لورنزو» (پاتریک)، «مایکل» (پیت)، «جان» (الدارد) و «تامی»، چهار دوست نوجوان ساکن محله ی «هلز کیچن» نیویورک که به طور اتفاقی باعث آسیب دیدن یک پیرمرد شده اند، به دارالتأدیب فرستاده می شوند. نگهبانان دارالتأدیب، از جمله «شان نوکز» (بیکن) آنان را مورد ضرب و شتم و آزار و اذیت قرار می دهند. ۱۳ سال بعد آن ها فرصتی پیدا می کنند تا از این نگهبانان انتقام بگیرند...

«ویکتور» کشته شده است و «سلن» که تخصص اش کشتن گرگینه هاست و کینه عمیقی از آنها به دل دارد، بهمراه «مایکل» که یک موجود چند نژادی است در فرار از دست خون آشامان هستند. از سوی دیگر تنها فرمانروای خون آشام ها، «مارکوس»، که اکنون از خواب برخواسته و تبدیل به یک هیولای قدرتمند شده و ...