کارگاه بازنشسته سانفرانسیسکویی که مبتلا به ترس از بلندی نیز است، در حال بررسی رفتار عجیب همسر دوست قدیمی خود است و در همین حال به صورت نگران کننده ای به او علاقه مند می شود.

سن فرانسیسکو، «بازرس هری کالاهان» (ایست وود) که به خاطر خشونتش معروف به «هری کثیف» است می کوشد تا شریک قاتل روانی (رابینسن) را از سر جامعه کم کند...

مردی که متهم به قتل همسرش است، از زندان می گریزد و به اتفاق یک زن دیگر سعی دارد بی گناهی خودش را ثابت کند...

بولیت از منادیان واقع گرایی خیابانی فیلم های پلیسی آخر دهه ی 1960 و دهه ی 1970 در سینمای آمریکا است، به اضافه ی یک صحنه ی تاریخ ساز و مشهور تعقیب و گریز هیجان انگیز با اتومبیل به طول یازده دقیقه و بازی مکویین در نقشی جذاب و انگ زمانه. ـ داستان: «ستوان بولیت» (مکویین)، کارآگاه پلیس سن فرانسیسکو، مأمور محافظت از «جانی راس» (رنلا) عضو سندیکای تبهکاران می شود که قرار است علیه هم دستانش شهادت بدهد. «والتر چالمرز» (وون)، معاون دادستان، «بولیت» را تهدید می کند که اگر «راس» بمیرد، او نیز کارش را از دست خواهد داد و خیلی زود «راس» کشته می شود...

فرانسیس ایکس هامل (اد هریس) یک فرمانده سرتیپ و ژنرال دریادار آمریکایی است که به خاطر بی عدالتی و بی توجهی یعنی عدم ترفیع درجه و حمایت مادی و معنوی برای خود و خانواده‌شان در دستگاه نظامی و حکومتی به همراه همتایان دریادار با رتبه‌های پائین تر خود تصمیم به قیام به شیوه‌ای غیر انسانی می‌گیرند. وی و نیروهایش به انبار سلاحی حمله می‌کنند و تعدادی موشک مسلح به عامل عصبی وی.ایکس می‌ربایند. سپس به جزیره آلکاتراز هجوم می‌برند و در زندان آلکاتراز ۸۱ توریست را که برای گردش و تفریح و بازدید زندان آماده‌اند در سلول‌های زندان گروگان می‌گیرند و …

«کارآگاه هری کالاهان» (ایست وود) پس از دستگیری موفقیت آمیز گروهی قاچاقچی مشروب، به فرمان رئیسش «سروان مکی» (دیلمن) به دلیل رفتار خشونت آمیزش از بخش جنایی به کارگزینی منتقل می شود. در همین بین، گروهی اوباش به زرادخانه ای دستبرد می زنند. اما خیلی زود «کالاهان» به بخش جنایی باز می گردد و وارد عمل می شود.

کارخانه داری به نام «ماکس زورین» (واکن) قصد دارد تا با جاری ساختن آب دریا در گسل سن آندریاس و ایجاد زلزله، زمینه ی نابودی سیلیکان ولی کالیفرنیا را فراهم سازد. «جیمز باند» (مور) که مأموریتش جلوگیری از اقدامات «زورین» است سرانجام او را از بالای پل گلدن گیت به رودخانه ی سن فرانسیسکو می اندازد...

لندن، اواخر قرن نوزدهم. مخترعي نابغه به نام «فيلئاس فاگ» (لوگان) شرط مي بندد که مي تواند دنيا را در هشتاد روز دور بزند. در اين سفر جواني چيني به نام «لو شينگ» (چان) نيز که به خدمت «فاگ» درآمده، او را هم راهي مي کند.