"جو" پس از مرگ پدرش به غرب وحشی میرود تا تبدیل به یک مرد واقعی شود. او از اسلحه، دعوا و خشونت بیزار است و عاشق شعر خواندن است. همچنین دوچرخه را به اسب ترجیح می دهد. سه معلم او هرکاری میکنند نمی توانند آموزش های لازم برای جنگیدن و دفاع را به او یاد دهند، تا اینکه "جو" عاشق یک دامدار جوان می شود و بخاطر حسادت مردی مسلح بنام "مورتون" به عشق آنها، تصمیم میگیرد از خود دفاع کند...

در سال 1895 ، در یک شهر کوچک که توسط انقلاب مکزیک خراب شده است ، رهبر انقلاب آگولا و مردانش قتل عام مردم این شهر و سربازان پادگان نظامی را انجام می دهند. ده سال بعد آگولیا ، که یک کشیش اصلاح شده است ، یک زن تازه وارد را می بیند که به دنبال مسئولین قتل شوهرش این شهر توسط دون کارلوس فاسد اداره می شود که قول می دهد برای کمک به آلویرا افرادی را پیدا کند که همسرش را کشته اند ، در ازای پاداش طلایی که الویرا ارائه می دهد. دون کارلوس هیچ ایده ای ندارد که آگولیا کجاست یا آگولیا به نظر می رسد اما او آماده است برای جمع آوری پاداش طلایی ارائه شده توسط آلویرا ، هر کاری انجام دهد. با ورود ناگهانی ارتش مکزیک به رهبری یک سرهنگ بی رحمانه که چهره آن برای کشیش این شهر بسیار مشهور است پیچیده است.