نخستین فیلم دنیرو، درمقام کارگردان، ازهرنظر به موفقیت می رسد؛ ازجمله در تعریف قصه و فضاسازی. فیلم شخصیت هایی زنده و گفت وگوهایی به یادماندنی دارد ودرکل، سرپا و پُرشر وشور است. ـ داستان: دهه 1960، محله ی ایتالیایی نشین در برانکس نیویورک. پسربچه ای به نام «کالوجرو» (کاپرا) همراه با خانواده اش در همسایگی نوشگاهی زندگی می کند که پاتوق «سانی» (پالمینتری) و دارودسته ی مافیایی اش است؛ همان جایی که «لورنزو» (دنیرو)، پدر «کالوجرو» هشدارش داده که آن طرف ها نپلکد...

کوئین، مردی روان‌رنجور، مبتلا به یک بیماری بی‌خطر چشمی تشخیص داده می‌‌شود و کمی بعد زندگی او به هم می‌ریزد. او پس از آنکه همکار زیبایش، کلسی، اعتراف می‌کند که به او علاقه‌مند است؛ برنامه‌هایش برای پیشنهاد ازدواج به دوست‌‌دختر دیرینه‌اش، دوون، به حدس و قیاس قرار می‌دهد.پس از صحبت با بهترین دوستش، جیمسون، او به‌طرز ناشیانه‌ای سعی می‌کند شک و تردیدهای خود را به دوون توضیح دهد، اما پیشنهاد احتمالی او به جدایی منجر می‌شود. هنگامی که دوون به پاریس فرار می‌کند، کوئین به دنبال او می‌رود تا با آخرین تلاش خود "شخص مورد نظر" را دوباره به دست آورد.