دو پسر غیر قابل کنترل که در حومه توکیو زندگی می‌کنند، مصمم هستند تلویزیون داشته باشند تا بتوانند کشتی و بیسبال تماشا کنند. پدرشان که پیش‌بینی می‌کند «تلویزیون ۱۰۰ میلیون احمق تولید می‌کند» امتناع می‌کند و وقتی به آنها گفته می‌شود که ساکت شوند، پسرها فرمان را به معنای واقعی کلمه پذیرفته و برای همیشه زیپ دهان‌شان را می‌بندند.

راکی گرازیانو (پل نیومن) بچه ی محله ی ایت ساید نیویورک در دارالتادیب اصلاح می شود و وارد دنیای حرفه ای بوکس می شود و …

مرد بیماری پس از بازنشستگی به شهر کوچکی می‌رود تا بقیه‌ی عمرش را در آرامش زندگی کند. او از زنش که سالها پیش مرده دو دختر دارد. دخترها هر دو پرستارند و در تهران زندگی می‌کنند. مرد با یک خانم معلم شهرستانی ازدواج می‌کند و این ازدواج در روحیه‌ی او تحولی به وجود می‌آورد. ماجرا از آنجا شروع می‌شود که مرد همراه همسرش به تهران می‌آید، اما دخترها بزرگ شده و نبود یک سرپرست آنها را بی بندو بار ساخته است. طی حوادثی دختر بزرگ خودکشی می‌کند و دختر کوچکتر تن به ازدواج نامناسبی می‌دهد. مشاهده‌ی سقوط اخلاقی دخترها، پدر را به تدریج به نومیدی و در نتیجه به تیمارستان می‌کشاند. تنها چیزی که برای او باقی می‌ماند صفای روستای و عشق مادرانه همسر جوانش "منیژه" است.