گارفیلد گربه‌ای خودخواه، تنبل و غرغرو است که در خانه صاحبش جان زندگی بی دغدغه‌ای را سپری می‌کند. اما پس از آنکه جان سگی به اسم اودی را به خانه می‌آورد آرامش گارفیلد به هم می‌ریزد. گارفیلد اصلاً از این تازه وارد خوشش نمی‌آید و شروع به حسادت کردن و آزار او می‌کند و عاقبت این اعمال و رفتار خودپسندانه گارفیلد باعث می‌شود اودی از خانه بیرون رفته و در شهر گم شود. گارفیلد که از گم شدن اودی احساس گناه می‌کند تصمیم می‌گیرد تا شهر را جستجو کرده و او را به خانه بر گرداند. از طرف دیگر اودی در چنگ یک برنامه ساز تلویزیونی اسیر شده و جان و نامزدش لیز نیز در پی یافتن او هستند. گارفیلد نیز می‌کوشد تا هر طور شده اودی را پیدا کند…

جان برای زندگی به شهر لندن مهاجرت می‌کنند و گارفیلد نیز به همراه آن‌ها عازم این شهر می‌شود. در این میان یک پیرزن ثروتمند تمام دارایی خود را به گربه‌اش «پرنس ۱۲» می‌بخشد. این امر حسادت تنها وارث او «لرد دارگیس» را بر می‌انگیزد. به همین دلیل «لرد دارگیس» درصدد قتل «پرنس ۱۲» برمی‌آید و او را در درون رودخانه می‌اندازد. در همین حال گارفیلد و ادی به گشت و گذار در خیابان‌های لندن مشغولند. درنهایت، طی حادثه‌ای گارفیلد و پرنس جا به جا می‌شوند و گارفیلد به سمت قلعه و در واقع به سوی خطر روان می‌شود…

سالی و کنراد دو بچه‌ای هستند که زندگی‌شان یکنواخت شده ولی وقتی که یک گربه‌ی سخنگو را می‌بینند زندگی‌شان از این رو به آن رو می‌شود…