وقتی کورالین به خانهای قدیمی نقل مکان میکند، احساس میکند مورد نارضایتی و بیتوجهی والدینش قرار گرفته است. او دری مخفی با راهرویی آجری پیدا میکند. در طول شب، او از راهرو عبور میکند و دنیایی موازی را مییابد که در آن همه به جای چشم، دکمه دارند با پدر و مادری مهربان و تمام رویاهایش به حقیقت میپیوندند. وقتی مادر دیگر از کورالین دعوت میکند تا برای همیشه در دنیای او بماند، دختر امتناع میکند و متوجه میشود که واقعیت جایگزینی که در آن به دام افتاده است، تنها ترفندی برای به دام انداختن او است.
دختری به نام امیلی تلاش میکند خود را با خانه و مدرسه جدیدش وفق دهد؛ در این میان امیلی بهصورت اتفاقی یک سگ قرمز کوچک به نام کلیفورد را پیدا میکند که پس از مدتی به بهترین دوست او تبدیل میشود. اما زمانی که کلیفورد بهصورت غیرعادی رشد کرده و به یک سگ قرمز غولپیکر تبدیل میشود، یک شرکت تحقیقات ژنتیکی که بر روی بزرگ کردن حیوانات تحقیق میکند در مورد این موضوع کنجکاو شده و…
افرو سامورایی که هدبند پدرش رو پس گرفته منزوی و گوشه گیر شده . ولی به وسیله ی یک زن زیبا دوباره وارد بازی می شه...