یک جنگجو که از شهر به بیرون رانده شده بود بعد از چندین سال بازمی‌گرد و می‌بیند که شهر توسط دو گروه اوباش اشغال شده است. حال او تصمیم می‌گیرد این دو گروه را بر علیه هم بشوراند تا شهر را دوباره آزاد کند...

داستان در مورد مردی است که سالها خون و خونریزی راه می‌اندازد و قلمروی خود را گسترش می‌دهد و در آخر عمر خود قصد دارد که اموال خود را بین فرزندانش تقسیم کند که تقسیم‌ها به مزاق پسر سوم خوش نمی‌آید، و این موضوع باعث جنگ و خونریزی عظیم می‌شود...

«هری دالتن» (برازنان)، زمین شناس متخصص آتش فشان ها، برای تحقیق به شهری نزدیک قله ی آتش فشان اینک خاموش دانته می رود و از نشانه هایی در می یابد که آتش فشان هنوز فعال است. شهردار شهر که مادری مجرد به نام «ریچل واندو» (همیلتن) است، حرف او را می پذیرد، اما دیگر مسئولان به دلیل توریستی بودن منطقه، حاضر نمی شوند مردم را به فرار از شهر وادارند.