جیم نقشه‌ای پیدا می‌کند که مسیر رسیدن به سیاره‌ی گنج را نشان می‌دهد و برای رسیدن به جزیره به خدمه‌ی کشتی فضایی و کاپیتان آملیا که درصدد دست یافتن به سیاره‌ی گنج هستند، می‌پیوندد. جیم پس از چندی با جان سیلور دوست می‌شود که در آشپزخانه‌ی کشتی مشغول به کار می‌شود اما جان یک روبات دزد دریایی است که در کشتی شورشی بزرگی به راه می‌اندازد.…

جان صبح در يک هتل ناشناس و عجيب تنها از خواب بر می خيزد. او حافظه اش را از دست داده و پليس نيز بخاطر يکسری جنايت که او هيچ چيزی در موردشان به ياد نمی آورد، در تعقيب اوست. زماني که او می کوشد تا گذشته اش را بخاطر آورد وارد يک دنيای زير زمينی می شود که توسط يکسری موجودات بسيار قدرتمند که به بيگانه مشهور هستند کنترل می شود. اين بيگانه ها دارای اين قدرت هستند که افراد را به خواب ببرند و شهر و اهالی آن را دچار تغيير کنند. اکنون جان بايستی راهی را برای متوقف کردن آنها قبل از اينکه کنترل ذهن وی را بدست گرفته و او را نابود کنند، پيدا کند.

مایکل بعد از کنار گذاشتن بسکتبال همانطور که از کودکی برنامه‌ریزی کرده بود به سراغ بیس‌بال می‌رود اما موفقیت چندانی در این زمینه کسب نمی‌کند. حالا او تصمیم می‌گیرد به تیم بسکتبال لونی تونز کمک کنند تا درمسابقه مقابل بیگانگان پیروز شوند و…

بیشتر موجودات کره زمین مرده‌اند و بازماندگان هم بخاطر تهاجم موجودات ناشناخته مجبور هستند که در شهرهای حفاظت شده زندگی کنند. زمین تقریبا تبدیل به یک ویرانه شده و مورد هجوم موجودات بیگانه‌ای قرار گرفته است که بوسیله‌ی یک شهاب سنگ به زمین آمدند و برای همه موجودات سیاره یک خطر بزرگ محسوب می‌شوند. آکی راس تلاش می‌کند به دکتر سید و کاپیتان گری ادوارد و گروهش کمک کند تا بصورت غیر نظامی از شر این موجودات ناشناخته خلاص شوند اما…