وقتی دانیل پلانیو اطلاع پیدا می کند که در شهر کوچکی در غرب، دریایی از نفت در حال تراوش از زمین است، فوری دست پسرش را می گیرد و به آنجا می رود تا شانسش را در گرد و خاک بوستن امتحان کند. دنیل که از کودکی تجربههای بدی با زندگی و انسانها داشته، رفته رفته از نوع بشر تنفر پیدا کرده و قصد دارد با به دست آوردن ثروتی کلان زندگیای ترتیب دهد تا دیگر به نوع بشر و تعامل با آن نیازی نداشته باشد. با وجود این طرز فکر، او به پسرخواندهای که دست تقدیر بر سر راهش قرار داده و دنیل ابتدا از او در جهت دروغ خانوادهدار بودن و برای تسهیل مذاکرات تجاریاش استفاده میکند دل میبندد. این پسرخوانده ناسپاس از آب در میآید و دنیل در تجربهٔ دیگری با شخصی روبرو میشود که خود را به دروغ، برادر گمشدهای از او معرفی میکند. این بار هم دنیل به نوع بشر شانس دیگری میدهد و به این “برادر” دل میبندد. بعداً او متوجه این دروغ نیز میشود و وی را میکشد. هر تجربه بد او را خشنتر میکند تا جایی که دیگر از رنجاندن فجیع ناسپاسان و کشتن ریاکارانی که به سراغش میآیند ابایی ندارد و فیلم پایان خونینی دارد…
ک تکتیرانداز ماهر برای مدتی است که در آرامش زندگی می کند ، تا اینکه از یک پاپوش برای کشتن شخصی سرشناس مطلع می شود. اکنون او که متهم اصلی پرونده شناخته شده است ، تصمیم می گیرد رد قاتل اصلی را بگیرد و دست عاملان اصلی را رو کند و…
یک مشاور سیاسی در تلاش است تا روابط گذشته و همینطور طلاق قریب الوقوع اش را برای دختر ۱۱ ساله اش توضیح دهد...
مندی و الی بهزودی صاحب بچه میشوند. مندی به قدری از این بابت هیجان زده است که دیگر به چیزی اهمیت نمیدهد. دیگو، حالا که مندی صاحب یک خانواده شده است میخواهد او را ترک کند. سید فهمیده است که گروه بهزودی متلاشی میشود میخواهد برای خودش گروهی مستقل تشکیل دهد.
بوگ با یک گوزن به نام الیوت آشنا میشود و همین گوزن زندگی متمدن او را به هم میریزد. طوری که محیطبان مجبور میشود هر دوی آنها را به جنگل بازگرداند و آنها در تلاشی کورکورانه هستند تا از این جنگل فرار کرده و به شهر بازگردند. در این میان یک شکارچی به دنبال آنهاست که با نقشه هوشمندانه و کمک تمامی حیوانات جنگل پا به فرار میگذارد. حالا دیگر روزهای سخت سپری شده است و آنها به جنگل عادت کردهاند و تصمیم میگیرند در جنگل بمانند.