وقتی کورالین به خانهای قدیمی نقل مکان میکند، احساس میکند مورد نارضایتی و بیتوجهی والدینش قرار گرفته است. او دری مخفی با راهرویی آجری پیدا میکند. در طول شب، او از راهرو عبور میکند و دنیایی موازی را مییابد که در آن همه به جای چشم، دکمه دارند با پدر و مادری مهربان و تمام رویاهایش به حقیقت میپیوندند. وقتی مادر دیگر از کورالین دعوت میکند تا برای همیشه در دنیای او بماند، دختر امتناع میکند و متوجه میشود که واقعیت جایگزینی که در آن به دام افتاده است، تنها ترفندی برای به دام انداختن او است.
دهکده ی اوکراینی آناتوکا، پیش از انقلاب اکتبر. «تویه» (توپول)، شیر فروش دهکده مصمم است برای پنج دخترش شوهران خوبی پیدا کند...
«مارگارت تیت» دستیار جوانش را مجبور به ازدواج با خودش می کند، تا از باطل شدن ویزایش در امریکا جلوگیری کند و به کانادا دیپورت نشود.