«مایکل کورلئونه» (آل پاچینو) درگیر سرو سامان بخشیدن به امپراتوری ای است که از پدرش، «دون ویتو» (مارلون براندو) به ارث برده است. داستان به طور موازی زندگی «مایکل کورلئونه» قبل از انقلاب کوبا و زندگی «ویتو کورلئونه?» جوان، مهاجرت او از سیسیل به آمریکا و چگونگی رسیدن او به قدرت را نشان می‌دهد و اینکه مایکل چگونه در دادگاه به دفاع از خود در مقابل اتهامات می پردازد…

یکی از مأموران اداره پلیس شهر بوستون به اسم بیلی کاستیگان از سوی دو تن از فرماندهانش یعنی کاپیتان کوئینان و سرجوخه دیگنام مأموریت پیدا می‌کند تا بصورت ناشناس در تشکیلات یک باند گانگستری بسیار مهم و خطرناک که رهبری آن برعهده فردی به اسم فرانک کاستلو است نفوذ نماید تا خبرهای آنجا را به اداره پلیس منتقل کند. از سوی دیگر یکی از افراد مهم و وفادار به کاستلو به اسم کالین سالیوان بعنوان یک پلیس به اداره پلیس شهر می‌پیوندد تا برای کاستلو خبرچینی کند. پس از گذشت مدتی از این اتفاقات بیلی پی می‌برد که گانگسترها یک جاسوس در اداره پلیس دارند و کالین نیز از سوی دیگر متوجه می‌شود فردی در تشکیلات آنها برای اداره پلیس جاسوسی می‌کند. با این وجود کالین و بیلی از مأموریت و هویت واقعی همدیگر اطلاعی ندارند و هر کدام در تلاشند تا هر چه زودتر فرد جاسوس را بدام بیندازند.

تونی مونتانا (ال پاچینو) مهاجر کوبایی که به امریکا امده است با دوستش منی (استیون بائور) وارد دسته های مافیایی قاچاق مواد مخدر می شوند. او عاشق الویرا (میشل فایفر)، دوست دختر رئیسش، می شود. او به سرعت به قدرت می رسد و رئیسش را از سر راه کنار می زند. پس از ازدواج با الویرا با وارد کردن مستقیم کوکائین از کوبا یک امپراطوری بنا می کند. دوستان بلندپایه و با نفوذ او در کوبا به مشکلی بر خورده اند که حل ان را به تونی می سپارند اما تونی نمی تواند انرا مرتفع کند. منی بدون اجازه او و پنهانی با خواهر تونی ازدواج کرده است. تونی خواهرش را خیلی دوست دارد و اجازه نمی دهد هیچ مردی با او رابطه برقرار کند. همزمانی این اتفاقات برای تونی بسیار گران تمام می شود…

نخستین فیلم دنیرو، درمقام کارگردان، ازهرنظر به موفقیت می رسد؛ ازجمله در تعریف قصه و فضاسازی. فیلم شخصیت هایی زنده و گفت وگوهایی به یادماندنی دارد ودرکل، سرپا و پُرشر وشور است. ـ داستان: دهه 1960، محله ی ایتالیایی نشین در برانکس نیویورک. پسربچه ای به نام «کالوجرو» (کاپرا) همراه با خانواده اش در همسایگی نوشگاهی زندگی می کند که پاتوق «سانی» (پالمینتری) و دارودسته ی مافیایی اش است؛ همان جایی که «لورنزو» (دنیرو)، پدر «کالوجرو» هشدارش داده که آن طرف ها نپلکد...

رکیش (جیسون استتهام) و تامی (گراهام) از بوکسوری ایرلندی به نام میکی (برد پیت) می خواهند تا در یک مسابقه ی مشت زنی شکست بخورد. از طرف دیکر یک گنگستر روسی، باریس (سره بدزیا) که از گنگستری یهودی «فرانکی» (دل تورو) می خواهد که از طرف او روی مسابقه شرط بندی کند و در عین حال از صاحب یک مغازه ی گرویی نیز می خواهد تا با هم دستان کودنش پولهای شرط بندی را بدزدند…

مامور فدرال، «الیوت نس» یک تیم کوچک تشکیل می دهد تا سردسته خلافکاران شیکاگو، «آل کاپون» را پای میز محاکمه بیاورد.

شهرى در مرز امریکا و مکزیک. بازرس ویژه‏ ى مواد مخدر دولت مکزیک با «هنک کوینلین» ( ولز )، کارآگاه امریکایى خلافکار و در شرف بازنشستگى درگیر می‏شود...

کارآگاه «جیمی دوئل» (جین هاکمن) به همراه دستیارش بادی روسو (روی شیدر) از محموله هروئینی که قرار است به نیویورک وارد شود، مطلع شده و قصد دارند جلوی آن را بگیرند. از طرفی رئیس فرانسوی قاچاقچیان بنام «آلن چارنیر» (فرناندو ری) قصد دارد به هر قیمتی شده محموله را به مقصد برساند...

«اسلوین» (جاش هارتنت) که با فرد دیگری اشتبه گرفته شده است، ناخواسته وارد جنگ دو رقیب بزرگ تبه کار در شهر می شود. در همین هنگام اسلوین تحت تعقیب کارآگاه بی رحمی بنام «بریکوسکی» و همینطور یک قاتل بدنام مشهور به «گودکت» (بروس ویلیس) است...

پدرخوانده با از دست دادن برادرش در جریان فعالیتهای تبهکارانه ی خانواده و مبارزه با دیگر خانواده‌ها و همچنین جداشدن همسرش تصمیم گرفته است تا فعالیتهای خانواده را کاملا قانونی کند. بدین منظور قصد دارد تا شرکتی که درآمد اصلی کلیسای واتیکان را تامین می‌کند خریداری نموده و مدیریتش را به دختر و پسرش واگذار کند. اما این معامله ایست پر سود و سران خانواده‌های مافیایی نیز خواهان شریک شدن در آن هستند. از طرفی در کلیسا نیز دستهایی پنهان در تلاش است تا جلو انعقاد این قرارداد را بگیرد. پدرخوانده نیز برای شریک نکردن سران مافیا تاوان سنگینی را خواهد پرداخت.