در دوران جنگ‌های داخلی امریکا، سه مرد در پی یافتن جعبه‌ای هستند که حاوی دویست هزار دلار پول مسروقه است: «استنزا» (وان کلیف)، «جو» (ایست وود) و «توکو» (والاک).

کلانتر شهری کوچک و مرزی پسر مالک بزرگی را به جرم قتل بازداشت می کند، او مجبور است تا رسیدن سواره نظام متهم را در کلانتری شهر زندانی کند اما برادر و افراد مالک قصد دارند متهم را فراری دهند و به این منظور به شهر می آیند...

پس از مراسم ازدواج ویل کین کلانتر شهر هادلی ویل، هنگامی که به قصد ایجاد زندگی جدیدی همراه زن زیبایش خیال ترک شهر را در سر دارد، خبردار می‌شود که فرانک میلر تبهکاری که چند سال پیش به زندان فرستاده با قطار نیمروز و به قصد انتقام از او به آن شهر خواهد آمد. دوستانش می کوشند تا وی را ترغیب به ترک شهر نمایند، اما او فرار را چاره کار نمی‌داند و تصمیم می‌گیرد تا با آن فرد و هم دستانش مواجه شود...

به همسر "مارشال مت مورگان" تجاوز شده و به قتل می رسد. قاتلان زینی را به جای گذاشته اند. او به سرعت آن را شناخته و متوجه می شود آن زین متعلق به دوست قدیمی اش "کریگ بلدن" است که در شهر گانهیل گله داری بزرگ است. "بلدن" با او همدردی می کند تا اینکه مشخص می شود یکی از قاتلان پسر او "ریک" است و...

در شهرکی که در آن مرد پولدار و صاحب نفوذی به نام «هرود» (هاکمن) همه کاره است، هر سال یک مسابقه ی عجیب هفت تیرکشی برگزار می شود. دختری به نام «الن» (استون) معروف به «بانو» نیز در این مسابقه شرکت می کند. اما در اصل «الن» برای گرفتن انتقام مرگ پدرش – که مارشال ایالتی بوده – از «هرود»، در این مسابقه شرکت کرده است…

"ویل پنی" گاوچرانی سالخورده کاری در یک مزرعه را به دست آورده و مجبور می شود از خانه خود مدتی دور شود. پس از مدتی او متوجه می شود کلبه کوهستانی اش توسط یک زن و پسری اشغال شده است. او می پذیرد آنها تا بهار در کلبه بمانند و ....