روزنامه ‏نگارى به نام «مارچلو روبینى» ( ماسترویانى ) با نوشتن مطالب جنجالى و داستان رسوایى‏ ها تأمین معاش مى‏ كند. او در حالى كه جاه‏ طلبى‏ هاى ادبى نیز دارد در منجلاب جامعه‏ ى فاسد رم گرفتار آمده و بى‏ اعتنا به اصول اخلاقى مى‏ كوشد تا خودش را پیدا كند.

هنگ کنگ، سال ۱۹۶۲٫ «لی ژن» (چئونگ) منشی یک شرکت صادراتی است و شوهرش که در یک شرکت ژاپنی کار می‌کند، دائم در سفر است. خیلی زود میان «لی – ژن» که در یک واحد آپارتمانی شلوغ زندگی می‌کند و همسایه‌اش، روزنامه نگاری به نام «چو» (لئونگ چیو وای)، صمیمیتی به وجود می‌آید.

گروهی از خبرنگاران سعی دارند تا آخرین سخنان گفته شده توسط سرمایه دار کلان و رئیس روزنامه Rosebud آقای «چالرز فاستر کین» را رمزگشایی کنند. فیلم با نمایش حلقه ی چاپ روزنامه ای که تیتر آن زندگی نامه ی چارلز فاستر کین می باشد، شروع می شود. پس از آن ما تکه هایی از گذشته ی زندگی چارلز کین را می بینیم. همانطور که خبرنگاران تحقیق و جستجو بیشتری می کنند، تماشاگران به اوج و محبوبیت رسیدن یک مرد را مشاهده می کنند و در آخر می بینند چطور از قله ی دنیا به پایین کشیده می شود...

«الن» ( کلبر )، دختر نازپرورده‏ ى میلیونرى به نام «الکساندر اندروز» ( کانولى )، از ازدواج ناخواسته ‏اى که پدرش براى او ترتیب داده می‏گریزد. خبرنگار کارکشته‏ اى به نام «پیتر وارن» ( گیبل ) سر راه الن قرار می‏گیرد و این دو در فرار از میامى به نیویورک هم‏راه می‏شوند...

نیویورك . « ج . ج . هانسكر » ( لنكستر ) ، روزنامه نگار معتبر و سرشناس ، كه از رابطه‏ى خواهرش ، « سوزان » ( هریسن ) با « استیو » ( میلنر ) ، نوازنده‏ى جوان و معصوم كلوب‏هاى شبانه راضى نیست ، یكى از پادوهاى مطبوعاتى به نام « سیدنى » ( كورتیس ) را مجبور مى‏كند تا براى « استیو » پاپوش درست كند .

«میشل پوآكار» ( بلموندو )، مردى جوان، بى‏ قید و بند و بیكار، روزى پلیسى را مى‏ كشد. سپس در پاریس با « پاتریشا فرانچینى » ( سیبرگ )، مهاجر آمریكایى آشنا مى‏ شود. میشل به پاتریشا پیشنهاد مى‏ كند كه با هم به ایتالیا فرار كنند. اما...