« وىینا » ( كرافورد ) صاحب یك كافه و زمینهاى اطراف آن ، منتظر ورود راهآهن است تا املاكش را به قیمت كلان بفروشد . در همین بین « جانى گیتار » ( هیدن ) ، محبوب دوران قدیم « وىینا » ، از راه مىرسد چون « وىینا » از او طلب كمك كرده است ...
در انتهای جنگل های داخلی امریکا، گروهی از سربازان جنوبی به سرکردگی «سروان پی یر کوردونا» (ریورو) و هم راهش، «توسکارورا» (میچم)، محموله ای از طلا را از قطار شمالی ها می دزدند و «سرهنگ کورد مک نالی» (وین) را نیز گروگان می گیرند. پس از جنگ و در ملاقاتی دوباره، «مک نالی» از «کوردونا» نام خائنانی از میان شمالی ها را که جای محموله ی طلا را لو داده بودند می خواهد...