یک دختر جوان بریتانیایی که در هند به دنیا آمده و بزرگ شده است، والدین بیتوجه خود را در یک زلزله از دست میدهد. او به انگلستان بازگردانده میشود تا در قلعه شوهر خالهاش زندگی کند. شوهر خالهاش به دلیل از دست دادن همسرش در ده سال قبل بسیار سرد است. او که بار دیگر نادیده گرفته شده، شروع به کاوش در املاک میکند و باغی را کشف میکند که قفل شده و مورد بیتوجهی قرار گرفته است. او با کمک یکی از پسران خدمتکار، شروع به بازسازی باغ میکند و در نهایت به برخی از اسرار دیگر عمارت پی میبرد.
«موگلی» پسر بچهای است که در جنگل و میان حیوانات بزرگ شده است. وقتی خبر بازگشت ببر درندهی جنگل، «شیر خان»، میرسد، پلنگی به نام «باگیرا» داوطلب میشود که «موگلی» را برای فرار از جنگل و پیوستن به آدمها همراهی کند…
در سال ۲۱۰۰، زمانی که انسان ها زمین را ترک کردهاند مستعمرهای از جانوران عجیب و غریب در اعماق اقیانوس تشکیل شده است. "دیپ" اختاپوسی سر به هوا که آخرین بازمانده از نژادش میباشد به همراه دو دوست دیگر آنجا زندگی میکند. اما زمانی که یک تصادف باعث خراب شدن خانهشان میشود، نگهبانان اقیانوس او و دوستانش را راهی سفری پرمخاطره برای پیدا کردن خانه جدید میکنند.
شیری است تمام عمر خود را در باغ وحشی در نیویورک سر کرده، اما به دروغ داستانهایی خیالی از دلاوریهایش در جنگل برای پسرش تعریف میکند. شبی کارکنان باغ وحش برای کمک به حیواناتی که در جزیرهای با آتشفشان فعال اسیر هستند، به طرف آنجا حرکت میکنند و بچه شیر به طور اتفاقی در یکی از کابینهای حمل حیوانات اسیر میشود و به آفریقا منتقل میگردد. حالا پدر بچه شیر به همراه دوستان باغ وحش (زرافه، کوالا، سنجاب و مار) برای برگرداندن بچه شیر راهی جنگلهای آفریقا میشوند.