«هیکاپ» که سرزمینش مدام مورد حمله اژدهایان قرار می‌گیرد و مردم این سرزمین شجاعانه به جنگ با اژدهایان می‌پردازند. ولی هیکاپ توانایی جنگیدن با آنان را ندارد و حتی اگر هم داشته باشد، (به خاطر جسته کوچکش) اجازه ندارد اینکار را بکند. در این بین، اژدهایی وجود دارد بنام «خشم شب» که از همه اژدهایان دیگر خطرناکتر و وحشتناک‌تر است که هیچ وایکینگی تا بحال موفق به کشتن او نشده‌است. هیکاپ که پدرش رئیس وایکینگ‌ها است، یک شب که اژدهایان حمله کرده بودند، مخفیانه به کمین اژدهایی می‌نشیند و بطور اتفاقی یک خشم شب را بدام می‌اندازد و …

آقای فاکس (روباه) به همراه همسر و فرزندانش در دامنه یک تپه در همسایگی خانواده‌های گورکن، خز و خرگوش زندگی می‌کنند. فاکس هر شب به مزرعه یکی از سه مزرعه‌دار پایین تپه دستبرد می‌زند. تا اینکه کشاورزها به نام‌های باگیس، بانس و بین تصمیم می‌گیرند به کمک هم روباه را به دام بیاندازند، اما…

واشینگتن. «چنس» (سلرز)، مرد میان سال بی سواد و نادان، مدتهاست که عنوان باغبان در خانه ی ارباب پیرش زندگی می کند و تنها از طریق تلویزیون با دنیای خارج ارتباط دارد. پس از مرگ پیرمرد، او مجبور به ترک خانه می شود و خیلی زود به خانه ی سیاستمدار ثروتمندی به نام «بنجامین راند» (داگلاس) راه پیدا می کند...

سال‌های سال قبل، در سرزمینی با زیبایی هوش‌ربا، انسان‌ها غرق در شادی و خوشبختی زندگی می‌کردند. تا اینکه یک ‏روز به دنبال واقعه‌ای دور از انتظار، دل پادشاه این سرزمین می‌شکند. شاهزاده اسیر اندوه و مردم دستخوش نا‌امیدی ‏می‌شوند. زندگی دیگر روال سابق را ندارد، البته تا وقتی که دسپرو متولد شود. موشی کوچک با گوش‌هایی بسیار ‏بزرگ که از تمام موش‌ها جسورتر است. از چاقو، تله موش و گربه نمی‌ترسد و بسیار هم کنجکاو است، چون از ‏لحظه تولد شروع به گشتن و یافتن کرده و می‌خواهد از هر چیزی سر در بیاورد. از طرف دیگر عطشی سیری‌ناپذیر به ‏ماجرا و هیجان او دیده می‌شود و همین باعث می‌شود تا یک روز سر از کتابخانه شاهی در آورد. در آنجا خواندن را ‏یاد گرفته و کتاب‌ها او را به دنیاهای تازه ای رهنمون می‌سازند…