پس از یک غیبت هفت ساله، شارلوت اندرگاست به سوئد سفر میکند تا دیداری دوباره با دخترش ایوا داشته باشد. این دو رابطه آشفتهای دارند: شارلوت مسئولیتهای مادری را برای شغلی بهعنوان پیانیست کلاسیک فدا کرد. در طول یک شب احساسی، این دو زخمهای گذشته را دوباره باز میکنند. شارلوت وقتی متوجه میشود که دختر معلول ذهنیاش، هلنا، از تیمارستان خارج شده و با ایوا زندگی میکند، شوک دیگری دریافت میکند.
تاجر شهری، لیو یوشنگ، برای مراسم خاکسپاری پدرش، معلم روستا، به روستای زادگاهش در شمال چین باز میگردد. او درمییابد که مادر سالخوردهاش اصرار دارد که همه آداب و رسوم مرسوم تدفین را رعایت کنند، علیرغم این واقعیت که زمانه بسیار تغییر کرده است، و این کار مردم بسیاری را درگیر حمل جسد پدرش به روستا، مسیر خانه، میکند. همانطور که یوشنگ در مورد پیچیدگیهای موجود در سازماندهی چنین شاهکاری بزرگ بحث میکند، داستان جادویی چگونگی اولین ملاقات پدر و مادرش و دور هم جمع شدنشان را به یاد میآورد.
آوانتی! وقتی یکی در خانه شما را می زند و می گوید پرمسو؟... قبل از گفتن آوانتی مراقب باشید! یک تاجر موفق به ایتالیا می رود تا ترتیبی دهد که جسد پدر سرمایه دار خود را بازگرداند، اما متوجه می شود که پدر با معشوقه دیرینه اش مرده است.