دو کلاهبردار به نامهای تولیو و میگوئل با یافتن نقشه شهر افسانهای الدورادو (شهر طلا) تصمیم میگیرند…
اِلا دختر زیبایی است که به تازگی مادر خود را از دست داده است و حال باید نامادری پلید و دو دختر عجیبش را در کنار خود بپذیرد. دیری نمیگذرد که پدر اِلا نیز از دنیا میرود و او بیش از پیش مورد ظلم نامادری و دو خواهرخواندهاش قرار میگیرد. سیندرلا که پژمرده و آسیبپذیر شده، در جنگل با مرد غریبهای آشنا میشود که مسیر زندگیاش را به طور کامل دستخوش تغییر مینماید…
حیواناتی که از باغوحش بیرون آمده بودند حالا در تلاش برای بازگشت دوباره به نیویورک هستند، اما به طور اتفاقی سر از آفریقا در میآورند. جایی که الکس با خانواده خود ملاقات میکند و این شروع اتفاقات جالبی است که برای آنها در ادامه داستان رخ میدهد…
آرتور گرفتار شرایط سختی شده است. پدر و مادرش برای پیدا کردن کار او را تنها گذاشتهاند و پدربزرگش نیز چندین سال است که گم شده. آرتور همراه با مادربزرگش در خانهای قدیمی زندگی میکنند که قرار است تا چند روز آینده به تلی از خاک تبدیل شود مگر اینکه پدربزرگ آرتور پیدا شود و بدهیهای خانواده را صاف کند…
جوجه ای است با موجودات فضایی برخورد میکند ولی چون مدرکی برای اثبات حرف خود ندارد تحقیر شده و مورد تمسخر اهالی شهر قرار میگیرد. سرانجام موقعیتی پیش میآید که قهرمان کوچولو درستی ادعاهای خودش را اثبات کند. موجودات فضایی واقعا در خیال حمله به زمین هستند و باید سیاره را نجات داد…