"هدلی لمر" مردی فاسد با ارتباطات سیاسی،افراد خود را به شهری که در مسیر راه آهن است می فرستد تا آنجا را غیرقابل سکونت کنند.وقتی کلانتر کشته می شود مردم شهر از فرماندار تقاضای یک کلانتر جدید را می کنند و...
دونن نوت بیشتر زندگیاش را به عنوان سرباز در میدانهای جنگ گذرانده. پس از پایان جنگ جهانی او به شهر الیمپیوس برای داشتن زندگی آرامی میرود و میفهمد که در تلاشی برای حفاظت از نسل انسانها در جنگهای آینده، نسلهایی از انسان بیوروید خلق شدهاند که احساسی ندارند و به همین دلیل نمیتوانند به دیگران آسیبی برسانند. وی نیز این موضوع را کشف کرد که تعدادی دوست ندارند با آنها زندگی کنند. بسیاری از انسانها با بیوریودها به عنوان گونهی پست برخورد میکنند و آنها را تهدیدی برای آیندهی خود میدانند. نظام کنترل انسانها در جستجوی بیوریودهایی است که فساد ایجاد کردهاند. دونن برای برقراری دوبارهی صلح در جهان انتخاب شده. در این راه او از معشوقهی قبلی خود، بریاریوس کمک گرفت. به ریا رئوس در جنگ قبلی بدنش را از دست داده بود و کشته شده بود و حالا به یک سایبورگ یعنی یک مغز در یک بدن مصنوعی تبدیل شده بود. و حالا انسانها باید برای بقای نسلشان تلاش کنند…
دو برادر که از همدیگر متنفرند، میخواهند کریسمس را با مادرشان بگذرانند. او هم تلاش میکند تا دو پسرش را با هم آشتی دهد…
«اليوت وون» (پاکستن)، ميلياردي علاقه مند به کوه نوردي، «آني گارت» (تاني) را به خدمت مي گيرد تا هم راه هم قله ي «کي 2» در هيمالايا را فتح کنند. در ميانه ي صعود با تغييرات آب و هوايي، «آني» و «اليوت» و گروه شان غافل گير و در غاري اسير مي شوند. «پيتر» (اودانل)، برادر «آني» که در همان منطقه عکس برداري مي کرده، از ماجرا آگاه مي شود و به سرعت گروهي را براي نجات آنان گرد مي آورد...
"لوک خوش شانس" کلانتر یک شهر شده و تبهکاران را بیرون می کند. پس از مدتی "برادران دالتون" از راه رسیده و تلاش می کنند سرخپوستان را برای شکستن پیمان صلح ترغیب کنند...