«هالى» ( هپبرن ) در آپارتمانى در شرق منهتن با گربه‏ اى كه نامى ندارد زندگى مى‏ كند. روزى نویسنده‏ اى به نام «پل» ( پپارد ) كه در همان آپارتمان زندگى مى‏ كند و مورد حمایت مالى زنى مسن‏‌تر ( نیل ) قرار دارد، وارد زندگى «هالى» مى‏ شود...

جوانی به نام بن (هافمن) از خانواده ای ثروتمند پس از پایان تحصیلات دبیرستان به خانه باز می گردد، او برنده جایزه بورسیه تحصیلی نیز شده است اما هنوز تصمیمی برای ادامه زندگی نگرفته است. در مهمانی که به خاطر قبولی او برگزار شده، خانم رابینسون، همسر دوست پدرش (بنکرافت)که زنی میانسال است به او علاقه مند شده و سعی می کند او را بفریبد. بن رابطه دوستی با او را شروع می کند اما کم کم عاشق دختر خانم رابینسون می شود....

عکاس مد سی و هفت ساله ای به نام «رافی» (تورمن) که تازه از شوهرش جدا شده مرتب در جلسات روان درمانی «دکتر لیزا متسگر» (استریپ) شرکت می کند. او با مرد جوان بیست و سه ساله ای به نام «دیوید» (گرین برگ) آشنا می شود و با توصیه های «لیزا» رابطه ای صمیمانه با او برقرار می کند. اما بعد روشن می شود «لیزا» مادر «دیوید» است و از رابطه ی پسرش با «رافی» چندان رضایتی ندارد...

یک مادر عاشق مردی جوانتر از خود می شود در حالیکه دخترش برای اولین بار عشق را تجربه می کند.طبیعت مادرانه با سرنوشت آنها در هم می آمیزد...

بیکر دیل ، ناخدای یک قایق ماهیگیری به نام سرنتی است که در یکی از سفرهایش به یک جزیره آرام و گرمسیر به نام پلیموث هدایت می‌شود. زندگی آرام او وقتی خراب می‌شود که در این شرایط درخواست مستاصل کننده‌ای را از کارن ، همسر سابقش دریافت می‌کند. کارن در نامه به دیل التماس می‌کند تا او و پسر کوچکشان را از شر شوهر جدید و جنایتکارش نجات دهد. کارن از دیل می‌خواهد تا شوهر جدیدش را به بهانه ماهیگیری به دریا ببرد و او را از قایق به پایین پرت کند تا خوراک کوسه‌ها شود.