اندی پسر بچهای شش ساله است که اسباب بازیهایش را خیلی دوست دارد. اما دانستن این موضوع که اسباب بازیها زنده میشوند کمی عجیب بهنظر میرسد.وودی، گاو چرانی قدیمی و اسباب بازی مورد علاقهٔ اندی، رهبر تمامی اسباب بازیها در اتاق اندی است. دوستان وودی یک دایناسور، خوک، سگ و سیب زمینی هستند. اندی در جشن تولدش، تکاوری فضایی به نام باز لایتیر هدیه میگیرد و این اسباب بازی جدید جای وودی را تا حدی تنگ میکند. حس حسادت وودی منجر به چشم و همچشمی میشود. طی بروز اتفاقاتی وودی و باز سر از خانهٔ پسر همسایه، سید، در میآورند که از قضا این پسر عادت به شکنجه و خراب کردن اسباب بازیها دارد. وودی و باز باید هر چه زودتر به خانهٔ اندی برگردند چون تا چند روز آینده خانوادهٔ اندی قصد اسباب کشی دارد…
جوس بامونت مامور مخفی سرویس اطلاعاتی فرانسه به کشوری در آفریقا اعزام می شود تا رئیس جمهور این کشور را ترور کند...
جومانجی : بازی مرموز و باستانی است که از آن روح غیرقابل پیش بینی جنگل بیرون می آید تا بر جهان حکومت کند. هر کسی که تا به حال این بازی را بازی کرده است، به خوبی از خطرات آن آگاه است. این در مورد آلن پریش نیز صدق می کند، که به عنوان یک پسر کوچک به دنیای خطرناک جومانجی ربوده شد. اکنون، 26 سال بعد، سارا، جودی و پیتر تاس می اندازند - و می توانند آلن را آزاد کنند. اما این فقط شروع کار است! جومانجی خواه ناخواه ادامه می دهد: این چهار نفر باید در برابر انبوهی از شیرها، میمون ها، فیل ها، کرگدن ها، خزنده های گوشتخوار، عنکبوت های غول پیکر، باران های موسمی و زلزله از خود دفاع کنند. این تنها راهی است که آنها می توانند نیروهای جومانجی را شکست دهند. تا بازی بعدی../. مترجم : shabnam_05
۴ دوست در باغ وحشی در نیویورک زندگی میکنند: الکس (شیر)، مارتی (گوره خر)، ملمان (زرافه) و گلوریا (اسب آبی). با گم شدن یکی از آنها بقیه به دنبال او اسیر شده و به طور ناخواسته داخل قفس به آفریقا برگردانده میشوند و در همین حین یک اتفاق در دریا آنها را به سمت سواحل ماداگاسکار میکشاند. آنها با ورود به دنیای وحش با یک بومی ماداگاسکاری که نوعی میمون است آشنا میشوند. سرانجام قهرمان داستان ما با واقعیتهای مقدر شده طبیعت مواجه میشود و…
صهیون، شهر انسانها در مقابل حملات بی امان ماشینها مقاومت می کند، در حالی که نئو در میدانی دیگر، برای خاتمه دادن به این نبرد، با مامور اسمیت سرکش می جنگد.
یک نظامی شورشی و نیمه دیوانه ی روسی به نام «ژنرال اورلوف» (برکوف) که نقشه ی آغاز جنگ جهانی سوم را در سر می پروراند، هدفش منفجر کردن بمبی اتمی در یک پایگاه هوایی آمریکا در آلمان غربی و زمینه سازی برای آغاز جنگ است. «جیمز باند» (مور) نیز برای خنثی ساختن این توطئه وارد عمل می شود...
«هری دالتن» (برازنان)، زمین شناس متخصص آتش فشان ها، برای تحقیق به شهری نزدیک قله ی آتش فشان اینک خاموش دانته می رود و از نشانه هایی در می یابد که آتش فشان هنوز فعال است. شهردار شهر که مادری مجرد به نام «ریچل واندو» (همیلتن) است، حرف او را می پذیرد، اما دیگر مسئولان به دلیل توریستی بودن منطقه، حاضر نمی شوند مردم را به فرار از شهر وادارند.