داستان فیلم در دهه ۱۹۵۰ در لس آنجلس اتفاق می افتد، روایت سه پلیس لس آنجلس که در گیر ماجرای قتلی در کافه نایت اوول میشوند. ماجرا به جرایم سازمان یافته، فحشا، مواد مخدر و فساد سیاسی گسترش می یابد. عنوان داستان، محرمانه، به مجله رسوایی بر می گردد که به صورت تخیلی در ۱۹۵۰ با عنوان هاش-هاش منتشر می شده. گروهبان ادموند اکسلی پسر بازرس افسانهای پلیس لس آنجلس میباشد، افسری بسیار برجسته بر مبنای تواناییهای شخصی خودش. تحصیلات، هوش، عینکی بودن و برخورد سرد و جدی او باعث ایزوله شدن وی از سایر همکارانش میشود. خشم همکارانش هنگامی اوج میگیرد که وی حاضر میشود علیه سایر همکاران خود شهادت دهد. وندل باد وایت (راسل کرو) افسری قوی هیکل با قدی ۱۹۰ سانتیمتری و تند مزاج میباشد. همکار بسیار نزدیک وی، دیک استنسلند، در پی شهادت اکسلی در ماجرای شب خونین کریسمس از خدمت در پلیس لس آنجلس کنار گذاشته میشود. به این ترتیب روابط باد و اکسلی تیره تر میشود. اما در پی قتل دیک در کافه نایت اوول باد و وایت به نوعی درگیر ماجرایی میشوند که پس از کش و قوس فراوان آن دو را به هم نزدیک میکند.
یک مرد زخمی توسط یک ماهیگیر از آب گرفته میشود. او که حافظهاش را از دست داده، از مامورینی که قصد جانش را دارند میگریزد و سعی دارد خاطراتش را به یاد آورد.
جیسون بورن مبتلا به فراموشی شده است و همچنان به دنبال نشانههایی از گذشته و احتمالاً آیندهاش میباشد و به همین دلیل به مسکو، لندن، پاریس و مادرید میرود تا آنچه را که میخواهد، بیابد و این در حالی است که وی تحت تعقیب یک تروریست نیز هست.
جیسون بورن مجبور میشود برای انجام یک عملیات از طرف سازمان سیا، به زندگی سابقش، بهعنوان یه قاتل حرفهای بازگردد تا زنده بماند.
یک ویروس اصلاح شده برای درمان سرطان، در بین انسانها پخش شده و برخلاف انتظار، تقریبا تمام نسل بشر را از بین برده است. دکتر «رابرت نویل» (ویل اسمیت) تنها انسان باقی مانده در نیویورک، و شاید هم تمام دنیا است. به مدت سه سال، نویل هر روز پیغام های رادیویی را ارسال می کند به امید بازمانده های دیگری را هم پیدا کند. اما او تنها نیست. بعضی از مبتلایان به ویروس هنوز نمرده اند، و به دور از نور خورشید، در تاریکی زندگی می کنند و تمام اعمال نویل را زیر نظر دارند، و تنها منتظر یک اشتباه از جانب او هستند، اشتباهی که می تواند به قیمت جانش تمام شود.
زنی گزارش می دهد دختر جوانش ناپدید شده است، اما به نظر می رسد هیچ مدرکی دال بر وجود آن دختر موجود نیست و...
ک تکتیرانداز ماهر برای مدتی است که در آرامش زندگی می کند ، تا اینکه از یک پاپوش برای کشتن شخصی سرشناس مطلع می شود. اکنون او که متهم اصلی پرونده شناخته شده است ، تصمیم می گیرد رد قاتل اصلی را بگیرد و دست عاملان اصلی را رو کند و…
داستان فیلم در 1894 میلادی روایت میشود و به ماجرای تبعید کاپیتانی فرانسوی به اسم آلفرد درفیوز به جزیره شیطان می پردازد.
«می» (استون)، چندین بار تلفنی از «ری» (استالون)، متخصص «تخریب»، می خواهد تا در کشتن «لیون» (رابرتس)، قاچاقچی کوبایی که پدر «می» را کشته، به او کمک کند. سرانجام وقتی «می» تصمیم می گیرد به تنهایی وارد عمل شود، «ری» می پذیرد او را هم راهی کند.