در آیندهای بسیار دور، بخش بزرگی از جهان توسط جنگلهایی با گیاهانی که مانند قارچهای سمی هستند و از خود گازی بسیار سمی پخش میکنند بلعیده شده است. انسانهایی که باقی ماندهاند نزدیک این قارچهای سمی و هیولاهای حشره مانند بسیار بزرگی که این جنگلها زیستگاه آنها است، زندگی میکنند. یکی از حکومتهای انسانها به نام دره باد است که در صلح و آرامش زندگی میکنند آنها پرنسس خود بنام Nausicaa و پدرش که پادشاه این کشور است را بسیار دوست میدارند، اما آرامش آنها زمانی که با دسیسههای کشور همسایه که کشوری بزرگ و طالب جنگ است رو به نابودی است. اما Nausicaa پتانسیلهای پنهانی دارد که ممکن است سرنوشت این سرزمین را تغییر دهد.
جیمز کول (ویلیس)، یک زندانی حکومتی است که در سال ۲۰۳۵ به شرطی با آزادی اش موافقت می شود که به زمان گذشته برگردد و مانع گسترش یک بیماری ویروسی شود. این بیماری باعث نابودی بیش تر مردم کره ی زمین شده و به خاطر آلودگی هوا، بازماندگان در زیرزمین زندگی می کنند.
جان صبح در يک هتل ناشناس و عجيب تنها از خواب بر می خيزد. او حافظه اش را از دست داده و پليس نيز بخاطر يکسری جنايت که او هيچ چيزی در موردشان به ياد نمی آورد، در تعقيب اوست. زماني که او می کوشد تا گذشته اش را بخاطر آورد وارد يک دنيای زير زمينی می شود که توسط يکسری موجودات بسيار قدرتمند که به بيگانه مشهور هستند کنترل می شود. اين بيگانه ها دارای اين قدرت هستند که افراد را به خواب ببرند و شهر و اهالی آن را دچار تغيير کنند. اکنون جان بايستی راهی را برای متوقف کردن آنها قبل از اينکه کنترل ذهن وی را بدست گرفته و او را نابود کنند، پيدا کند.
هیراغی یاتسوسه، دانشآموز سال اول دبیرستان که با وجود تلاشهایش برای جلب رضایت دیگران، در دوستیابی موفق نیست. زندگی او زمانی که در یکی از روزهای تابستان با تسوموگی، دختری از نژاد اونی (اهریمن) که به دنبال مادرش در دنیای انسانها میگردد، آشنا میشود، تغییر غیرمنتظرهای پیدا میکند. به طرز عجیبی برف شروع به باریدن میکند... و ماجراجویی آنها آغاز میشود.