جنگ جهانی دوم، سال ۱۹۴۴. «سرگرد رایسمن» (ماروین)، افسر امریکایی مستقر در انگلستان، مأموریت می گیرد که با استفاده از دوازده سرباز محکوم (به دلیل قتل، تجاوز یا دزدی)، قصری در فرانسه ی اشغال شده (محل گرد آمدن تعدادی از امرای ارتش آلمان) را منفجر کند.
در سال ۱۹۸۴ زیردریایی اتمی شوروی موسوم به «اکتبر سرخ» به آب انداخته می شود. فرمانده زیردریایی، «ناخدا مارکو رامیوس» (کانری)، پس از کشتن افسر امنیتی زیردریایی، با هم یاری افسران ناراضی، موفق می شود از ناوگان دریایی شوروی بگریزد. و حالا سؤال اصلی این است که هدف «رامیوس» از این کار چیست؟
«جان مکلین» (بروس ویلیس) به همراه یک مغازه دار مجبور میشود در بازی یک بمب گذار شرکت کند، اما در همین حال تمام نیویورک را برای پیدا کردن آن فرد زیر پا میگذارد.
سازمان بین المللى تبهكاران معروف به «اسپكتر» قصد پیدا کردن یک ماشین رمزگشایی روسی را دارد، و «جیمز باند» باید قبل از این سازمان، ماشین را پیدا کند. او در حالی که در یک رابطه عشقی با دختری روسی بنام «تاتیانا رومانوف» شده، به استانبول می رود و در همین حین مامورین سازمان اسپکتر نیز به دنبال او هستند...
« جیمز باند » ( كانرى ) براى تحقیق دربارهى قتل یكى از مأموران سازمان جاسوسى انگلستان به جاماییكا فرستاده مى شود. در آن جا متوجه دخالت « دكتر نو » ( وایزمن ) مرد متنفذ و مرموز منطقه در این جریان و ارتباط او با سازمان تبهكارى بین المللى « اسپكتر » مى شود...
افسر پلیس «جان مکلین» (بروس ویلیس) برای استقبال همسرش به فرودگاه میرود، ولی در آنجا متوجه میشود که یک گروه تروریستی در پی اشغال فرودگاه و هواپیما ربایی هستند. او با آنها درگیر شده و سرانجام با کمک پلیس موفق به خنثی ساختن عملیات آنها میشود.
یک گروه تروریستی که اصل عملکرد آنها بر روی اینترنت است وارد به مرکز کنترل کل نیویورک شده و به نوعی تمام تلویزیون، آب و برق و گاز و مخابرات شهر را تحت کنترل خود در میآورد و دیگر هرگونه عکسالعمل را از دیگران سلب میکند. افسر پلیس «جان مکلین» به همراه هکر جوانی سعی در نفوذ در این گروه و جلوگیری از خراب کاریهای این گروه را دارد.